تألیف: دکتر گلنوش شهباز
انگار همین دیروز بود که سایۀ جنگ جهانی سوم همۀ جهان را فرا گرفته بود و میلیونها آدم خواب به چشم نداشتند. از این سیاهی و دلهره زیاد نگذشته بود که اتفاقی دیگر در بهار با شکوفههایش چون دیوانهای تیغ در دست بر سرمان خراب شد و به دنبالمان افتاد و بیشازپیش جهان را با وحشتِ مرگ مواجه کرد و ما را در ماتم و غمی عمیق فرو برد. انگار طبیعت سخت گوشمان را پیچانده!
🟣حقیقتاً هیچ وضعیتی بهاندازۀ وضعیتِ اضطرابزای کنونی نمیتوانست بشر را اینگونه با “شکنندگی” و ناتوانی خود مواجه کند. مواجهای مکرر با احساس ناتوانی، پوچی و بیمعنایی زندگی که تاثیرِ مخربش به مراتب از خود این اتفاقاتِ پیدرپی بیشتر است. کمتر کسی است که این سؤالات از ذهنش نگذشته باشد که واقعاً در جهان چه میگذرد؟ دیر یا زود باید بساطمان را جمع کنیم که درحال انقراضیم؟ آیا تغییراتی که در دنیا نظارهگرش بودیم و هستیم شاهدی بر پایان تمدنی است که بیش از پنجاه قرن عمر دارد؟ آیا بشریت به فرایند تمدنزدایی ورود کرده؟ آیا ما شاهد از دست دادن معنای تمدنیم یا آنچه که گستون بوتول ناپدید شدنِ “جدال با وحشت” مینامد؟ آیا این تمدن انسانی نیست که به دلیل وحشت و ویرانی حاکم دائما با از همپاشیدگی تهدید شده؟ گویی دیگر جنگی بین تمدنها نیست بلکه مسئله دوام آوردنِ خودِ تمدن است!
🟣آری انگار سیلِ بیامان اتفاقاتِ غمانگیزِ پیرامونمان حتی لحظهای به دستگاه گوارشِ روانِ بشر امان نمیدهد تا حداقل تلنگری به خود بزند و بفهمد که انگار اینبار خواب نیست و کابوس نمیبینید و شوربختانه بیدار است و باید تمامی این خبرهای بد را یکجا جذبِ روانش کند.
🟣در پهنۀ جهان هیچ اتفاقی نمیتوانست مانند این آفتی که به جانمان افتاده اینگونه تنهایی و شکنندگیمان در مقابل طبیعت، مرگ و پوچی را به ما یادآور شود، آفتی که شاید با تمامی خانمان براندازیش یک پیام را برایمان به ارمغان آورده “برای زنده ماندن باید به زندگی اعتقاد داشت، زندگی را میبایستی به جد گرفت و با پوچی و بیمعنایی مبارزه کرد” ؛ اتفاق از آنِّ هیچ کس نیست و ما هم بنده و بردۀ تاریخ نیستیم و میتوانیم تاریخ را تغییر دهیم؛ ما در تاریخ متولد میشویم ولی خارج از تاریخ چشم از جهان فرو میبندیم. پس چرا استخوانهای خستۀمان مأیوس باشد؟!
🟣علیرغم ظهور بیماریهای وحشتناکی مانند آبله، طاعون، ایدز، ابولا و نهایتاً کرونا…. همهگیری در قرن بیست و یکم بهنسبت دورههای قبلی جان تعداد کمتری از انسانها را میگیرد و دیر یا زود بشریت برندۀ جنگِ علیه بیماریهای همهگیر خواهد بود.
🟣پادزهر این بیمعناییِ فراگیر، بیمفهومی زندگی و تجربۀ آن، تحمل درد و رنج و تسلیم نشدن در مقابل آن درک این گفتۀ کامو است “این آغازی نوست و نه پایان!”؛ در این زمانِ زاینده و دگرساز، دوباره روزی نو بر پیشانیِ زمین نطفه میبندد و از زیستن سخن میگوید، حتی اگر پیروزی در برابر طاعون و طاعونهای آینده قطعی و غایی نباشد و با خطا و اشتباه انسانی دیگر این اتفاقات با شمایلی دیگر مجدداً بازگردد….