گردآوری وتألیف: رزا فامینی
در دستگاه روان انسان، یادگیری مانند نفس کشیدن امری ضروری و بدیهی به شمار میرود، اما زمانی که پای آموزش رسمی به میان میآید چالشهای زیادی گریبانگیر متولیان امر میشود .
چالشهای آموزش در عمل به حدی فراوانند که، عده ای علیرغم همهٔ منابع علمی و تلاشهای عملی، آن را «حرفهٔ غیرممکن» نامیدهاند. در هر کلاس دانش آموزی پیدا میشود که حجم نافهمیاش از همهٔ تلاشهای معلم بزرگتر است و با تلاش برای یاد نگرفتن، زهر حس ناکامی و ناتوانی را در کام معلم میریزد.اما منشا این دشواری کجاست؟؟؟
یادگیری یک وظیفهٔ بسیار پیچیده است و این پیچیدگی تنها راجع به سختی موضوع مورد مطالعه نیست، بلکه به دلیل عواطفی است که موقعیت یادگیری در افراد بر میانگیزد. هرچند مدرسه رفتن به عنوان بدیهیترین وظیفهٔ کودک، ساده به نظر می آید، این موقعیت با خود تعارضهایی به همراه دارد که میتواند عملکرد شناختی، هیجانی و اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد.
کودکان مختلف به تعارضات همراه با یادگیری واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. عوامل درونی و بیرونی میتوانند این فشارها را تشدید کنند یا آنها را تخفیف دهند. شدت و درجهٔ فشار بیرونی و قدرت منابع درونی برای مقابله با آن، تعیین کنندهٔ این است که فرد تا چه اندازه تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
اگر میزان فشار بیش از حد باشد باعث شکل گیری ساز و کارهایی در روان میشود که یادگیری کودک را مختل کرده یا باعث میشود که به مراحل عقبتر رشدی بازگشت کند. بنابر این عجیب نیست که بسیاری از کودکانی که دچار مشکلات یادگیری هستند در واقع کودکان باهوشی هستند که در برابر این قبیل تعارضات از پای درآمده اند.
رنج یادگیری
رفتن به مدرسه یکی از مهمترین گذارهای روانی اجتماعی است. این مرحله یاداور انتقالهای پایه ایتر در دوران کودکی است: شروع کردن، جدا شدن، کنار آمدن با منابع قدرت و همشیرها بار دیگر به صحنهٔ روان میآیند و تجربه میشوند. گذشته از این یادگیری به طور کلی نیز اضطراب برانگیز است. یادگیری موقعیتی است که در آن فرد هنوز نمیداند، یا هنوز قادر نیست آنچه را که میخواهد انجام دهد. در یادگیری یک مرحلهٔ عدم موفقیت نهفته است. بنابراین در هر موقعیت یادگیری درجاتی از عدم قطعیت، ناامیدی و ناکامی وجود دارد.
این تجربه دردناک است. به طور طبیعی همهٔ ما سعی داریم که از عدم قطعیت اجتناب کرده و برای موقعیتهای مختلف راه حلهای ساده پیدا کنیم. شکست در فهمیدن ما را خشمگین ساخته و ممکن است باعث شود تسلیم شویم.
ترس از گیج شدن و آشفتگی در برابر قسمتهایی که نمیدانیم، درماندگی در مواجهه با نادانسته ها و ترس از بی کفایتی و مورد قضاوت قرار گرفتن در مقایسه با دیگران، اضطرابهای طبیعی هستند که در موقعیت یادگیری وجود دارند.
شکل گیری مشکل
همهٔ این عواطف دشوار میتوانند باعث شوند که افراد دنبال پاسخهای ساده باشند یا پاسخ را از معلم طلب کنند. اگر معلم به ارائهٔ راه حل ساده بسنده کند، حس کنجکاوی و میل به تجربه از بین میرود و در نتیجه رشد پروسه تفکر و اکتشاف دربارهٔ اطلاعات مختل شود.
اگر این درد آنقدر شدت پیدا کند که غیر قابل تحمل شود، دانشآموز آن را به معلم فرافکنی میکند. به این ترتیب معلم دچار حس بی کفایتی، ترس، ناتوانی و گیجی میشود؛ ممکن است او نیز از این موقعیت دردناک فرار کند.
یکی از استراتژیهای شایع این است که معلم با نشان دادن قدرت خود، به ترس از ناتوانی پاسخ دهد. ممکن است بخواهد ترس از آشفتگی را با رویکرد انعطاف ناپذیر به موضوع و کنترل سختگیرانهٔ دانش آموزان بپوشاند، یا ترس خود از بی کفایتی و تحقیر شدن را با برتری جویی و تحقیر دانش آموزان آرام کند.
چنین پاسخهایی از جانب معلم میتواند چرخهٔ معیوبی را راه بیاندازد که در آن همهٔ احساسات ناخوشایند به سمت کودک برگردانده شود.
یادگیری واقعی زمانی اتفاق می افتد که وضعیت ندانستن به اندازه کافی تحمل شود تا همهٔ اطلاعات لازم جمع آوری شود و یک الگوی معنادار از دل این اطلاعات بیرون بیاید. ظرفیت تحمل عدم قطعیت و تردید، عنصر ضروری برای یادگیری است.