سبا مقدم
آیا تا به حال عزیزی را از دست دادهاید؟ آیا تا به حال رابطهٔ مهمی را ترک کردهاید؟ آیا تجربهٔ جدایی یا طلاق داشتهاید؟ آیا در رابطهای بودهاید که به شما دروغ بزرگی گفته شده باشد یا به اعتمادتان خیانت شده باشد؟ آیا خود (یا عزیزانتان) دچار آسیب فیزیکی جبرانناپذیری شدهاید؟ آیا خود (یا عزیزانتان) بیماری جدیای داشتهاید؟ آیا در خیابان، سر کار، در مدرسه و دانشگاه و غیره به شما تعرض و حمله شده است؟ آیا سقط جنین ناخواسته یا به اجبار داشتهاید؟ آیا دچار چالشهاش ناباروری بودهاید؟ آیا خود (یا عزیزانتان) تجربهٔ مشکل روحی و روانی جدیای داشتهاید؟ افسردگی مزمن؟ آلزایمر؟ اقدام به خودکشی؟ ورشکستگی؟ اعتیاد؟…
مصیبت، بدبیاری، بدبختی، رنج و ناملایمات زندگی، عادلانهترین بخش زندگی ما هستند؛ چراکه اینها تبعیض قائل نمیشوند!
«تابآوری» در علم فیزیک یعنی تحت ضربات محکم قرار گرفتن و نشکستن! ولی اگر معنای نمادین آن را در نظر بگیریم، میبینیم افرادی در اطرافمان هستند (حتی شاید خودِ ما) که این ویژگی را دارند؛ روزهای سختی میگذرانند، بدترین اتفاقاتی که تصورش هم کابوس است، برایشان افتاده، بارها روی زشت زندگی را دیدهاند، ولی «تاب آوردهاند»! نه به این معنی که نمردهاند، بلکه به این معنی که «زنده ماندهاند»!
افرادی که تابآوری بالایی دارند به نظر در چند ویژگی یا شاید بهتر است بگوییم در استفاده از چند استراتژی شباهت دارند:
۱- این افراد عمیقاً و بهشدت معتقدند «اتفاق بَد، همیشه در کمین است!»
یعنی باور دارند که مصیبت و بدبختی و از دست دادن و رنج و آسیب و شکست و بحران مالی و بیماری… بخش انکارناپذیر زندگی بشری است. به همین دلیل آنها حس مورد تبعیض واقع شدن ندارند یعنی دائم با خود بگویند «چرا من؟» که برعکس، فکر میکنند «چرا من نه؟! بدبختی برای من آمده، همانطور که برای بقیهٔ آدمها میآید. حال، این زندگی من است؛ میخواهم در آن غرق شوم یا آنقدر دستوپا زنم تا از این ورطه جان سالم بهدر برم؟»
این در حالی است که در دنیایی زندگی میکنیم که زندگی خوب و بیدردسر، یک حق طبیعی و بدیهی قلمداد میشود و همه خود را مستحق و سزاوار یک زندگی بینقص و بیمشکل میدانند و تصاویر رنگی و شاد اینستاگرامی هم به این حس دامن میزند و این مدل زندگیِ پُر از رنگ و شادی و بیغم را عادی و هنجار میپندارند، این در حالی است که پاسخ سوالهای بالا بهسادگی بیانگر این است که زندگی با همهٔ ما دیر یا زود یکجور رفتار خواهد کرد!
ولی اگر سوال این باشد که «چرا من؟» نتیجهاش میشود اینکه در پی هر مصیبتی، فرد حس افسردگی و سرخوردگی خواهد کرد، سریعتر از آنچه انتظار میرود دست از تلاش برمیدارد و از جور دنیا به خود به گوشهای میخزد و بر خود دلسوزی میسوزاند و فرصت ترمیم را از خود میگیرد و تمام!
۲- دومین ویژگی افرادی که زشتیهای دنیا را تاب میآوردند این است که با دقت انتخاب میکنند.
آنها توانایی بالایی «کسب کردهاند» تا بدانند توجه خود را به چهچیزهایی معطوف کنند! آنها به طرز واقعبینانهای (نه خوشبینانه و نه بدبینانه) در حال ارزیابی و بررسی محیط و اتفاقات آن و موقعیتهای زندگی هستند و عموماً توجهشان را به چیزهایی معطوف میکنند که توان «تغییر دادن» آن را دارند! و آموختهاند آنچه را که نمیتوانند تغییر دهند، بپذیرند؛ این یک مهارت حیاتی است و البته قابل یادگیری.
ما به عنوان انسان و به لحاظ تکاملی (داشتن اجداد غارنشین) در شناسایی خطر و تهدید توانمندیم. به همین دلیل است که احساسات منفی -که خبر از خطر و تهدید و آسیب میدهند- که خاصیت چسبندگی بالایی دارند، بهتر از هر چسبی به روان ما میچسند! و این در حالی است که احساسات مثبت و خوب مثل تفلون کاملاً نچسباند.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که دائماً مورد هجوم و بمباران اخبار و اتفاقات بد هستیم، و به دلیل ساختار تکاملیمان، این اخبار منفی را قویتر از مثبتها جذب کرده (شبیه اجدادمان که بیشتر نگران شیر و پلنگ و خرس بودهاند تا اینکه جذب یک رنگینکمان زیبا شوند!) و واکنش فیزیولوژیکی و روانی شدیدی به آنها نشان میدهیم.
افراد با تابآوری بالا، نسبت به این اخبار و بمباران اتفاقات منفی بیتفاوت نیستند و آنها را انکار نمیکنند، فقط نمیگذارند توسط آنها بلعیده شوند! آنها برای بقا تلاش میکنند و در این راه برآنچه دارند متمرکز میشوند، که آن بشود دلیل زنده بودنشان؛ انتخاب غریزهٔ زندگی بهجای غریزهٔ مرگ!
توانایی تغییر توجه و تمرکز از بدبختی، به آنچه میتواند امیدبخش باشد، به لحاظ علمی هم بررسی شده و نشان داده که استراتژی موفقی است. سال ۲۰۰۵ مارتین سلیگمن و همکارانش تحقیقی انجام دادند و در آن از شرکتکنندگان خواستند «هر روز سه اتفاق یا چیز مثبتی که به نظرشان میرسد را بنویسند» همین!
شش ماه متوجه شدند این بود که این گروه، حس قدردانی و حس شادی بیشتری، و حس افسردگی کمتری داشتند.
وقتی در سختی هستیم یا دورهٔ سوگ را سپری میکنیم، گاه نیاز به «یادآوری» -و گاه حتی «اجازه»- این را داریم که حس سپاسگزاری و قدردانی هم داشته باشیم.
۳- افرادی که تابآوری بالایی دارند دائم از خود میپرسند: «این کاری که انجام میدهم، آیا به من کمک میکند یا به ضرر من است؟».
این سوالی است کلیدی، در مواقع تصمیمگیری در زمان ابهام و آشفتگی فکری که آیا مثلاً «سر خاک رفتن، حالم را بهتر میکند یا بدتر؟ با کسی در این مورد صحبت کنم، آیا حالم را بهتر میکند یا بدتر؟ آیا فکر تلاش دوباره حالم را بهتر میکند یا بدتر؟» این سوال کمک میکند که «شما» دوباره پشت فرمون بنشینید و کنترل را به دست بگیرید.
۴- افرادی که تابآوری بالایی از خود نشان میدهند، از عزتنفس خود مراقبت میکنند.
در طول سختیهای زندگی عزتنفس، بارها و در ابعاد مختلف لطمه میخورد که نیاز به ترمیم شدن دارد؛ این تنها و اصیلترین دارایی است و اگر از بین برود، دیگر هیچ نمیماند.
ولی عزتنفس و احترام و ارزشی که فرد برای خود قائل است چگونه کم میشود؟ با حملهٔ صداهای سرزنشگر و تحقیرکنندهٔ درونی و بیرونی؛ صداهایی که مخرج مشترکشان این حس را القا میکنند که «تو ناتوانی، بیکفایت و فاقد صلاحیتی، تو سزاوار درد کشیدنی، در این بدبختی تنها تو مقصری و…»
ولی چگونه میتوان خود را نجات داد؟
الف: کمک گرفتن از منابع حمایتی مختلف؛ همسر، خانواده، دوستان و اطرافیانی که فرد را میشناسند و میتوانند به او یادآوری کنند که انسان شایستهای است، که روزهای خوب برمیگردند، که دیر یا زود از این درد عبور خواهد کرد… و همزمان فاصله گرفتن از افرادی که فکرشان و نوع بودنشان مسموم است و در شرایط دشوار، صرفاً بار را سنگینتر میکنند.
ب: انجام فعالیتهای مثبت و مفید با حداقلی از لذت، که به حس ارزشمندی فرد و کمتر شدن صداها و حملههای درونی کمک میکند.
ج: شناسایی اینکه چهچیزی میتواند در آن موقعیت پُر از درد و غم و اضطراب برای روح و روان فرد مفید باشد و آن را از خود دریغ نکند، که دریغ کردن محبت و گرما از خود، یکی از نشانههای عزتنفسِ زخمخورده است و خبر از این میدهد که فرد، خشم ناشی از اتفاق را تماماً متوجه خود ساخته و این میتواند با واقعیت مغایرت داشته باشد (اشاره به اصل اول)!
۵- افرادی که در اثر سختیهای روزگار دارای «خرد» شدهاند، به «منطقِ زمان» باور دارند.
در زمان بحران، واکنش اکثر افراد به گونهای است که گویی زمان متوقف شده و درد و رنجشان گذرا نیست، آمده که بماند! ولی افرادی که بارها با درد سرشاخ شدهاند، به تجربه یاد گرفتهاند که زمان در گذار است و همیشه «آیندهای» هم وجود دارد.
***
واضح است که وقتی دچار مصیبت یا غم و گرفتاری بزرگی هستیم، داشتن این نوع نگاه نه آسان است و نه بلافاصله در دسترس. همیشه اول، مدت زمانی لازم است تا به خودمان بیاییم و پردازش کنیم چه اتفاقی افتاده است و چه باید کرد. این پنج استراتژی نیز تمام غم و سختی ما را از بین نمیبرند و واقعیت تلخ پیش رویمان را تغییر نمیدهند ولی کمک میکنند بفهمیم که میشود غمگین بود و همزمان زنده بود!