ترجمه و تلخیص: پارمیس احمدیزاده
حضور هردو والد برای رشد یک کودک سالم و کامل از لحاظ روحی اهمیت دارد. مادر، بخش بزرگی از دنیای کودک را فرا میگیرد اما نقش پدر را نباید نادیده گرفت، پدر تربیت فرزند را کامل میکند. اریکسون(1963) و کستنبرگ(1975) بر این باور بودند که پدری (پدر شدن) نیز مثل مادری (مادر شدن) شایسته آن است که یک دورۀ رشدی محسوب شود و ارتباط با پدر اگرچه در مقایسه با ارتباط با مادر کمتر همزیستانه است اما همچنان شامل تبادلات پیچیدهای از سمت هر یک از طرفین (پدر و فرزند) است.
فروید پس از مرگ پدرش احساس گناه و اضطرابی غیرقابل توجیه را تجربه کرد. او با بررسی رویاهایی که در ارتباط با پدرش میدید به این نتیجه رسید که این احساسها از آنجا ناشی میشوند که او به همان اندازه که پدرش را دوست داشته از او نیز نفرت داشته و گاهی مرگ او را آرزو میکرده. فروید تاکید کرد که فارغ از اینکه پدرش در حقیقت که بود، واقعیتی روانی از پدرش خلق کرده بود، واقعیتی که در نتیجۀ رفتن آرزوها و خاطرات به ناهشیار ساخته میشود و از والدین تصویری میسازد که ما میخواهیم.
فروید برای مدت سهدهه در فاصلۀ سالهای 1913 تا 1939، در سه کتاب توتم و تابو، تمدن و ملالتهای آن و موسی و یکتاپرستی، در حال گسترش برداشتهایش از “قبایل اولیۀ” داروین بود: در دوران اولیه قبیلۀ وحشی تحت حاکمیت یک مرد مسن و قدرتمند بود که زنها را از آنِ خود میکرد و پسرهای خطاکار که اقتدار و حق مالکیت جنسی او را به چالش میکشیدند اخته میکرد یا به قتل میرساند. سرانجام پسرها برای کشتن و خوردن ارباب ترسناکشان متحد شدند. خشونت این آدمخواری بعدها به صورت تشریفات و آیینی تکرار شد و در حافظۀ این پسرها و بعدها فرزندان آنها حک شد و اولین نمونه (الگو) از پدری قدرتمند را شکل داد که مورد استفاده قرار میگیرد. فروید از این داستان نتیجه گرفت که در اصل ازدستدادن آلت تناسلی توسط پدری کینهتوز واقعیت روانی و وحشت انسان مدرن است او احساس گناه پسران نسبت به پدران را واکنشی به ستیزهای جنسی ناکامماندۀ آنها میدانست.
فروید بعدها دیدگاهش را دربارۀ خشونت ذاتی موجود در روابط پدر و پسر تعدیل کرد و نوشت انسان اولیه و پیشینیان امروز یعنی کودکان، فقط از پدرشان هراس و نفرت نداشتند بلکه او را به عنوان یک الگو و سرمشق ستایش هم میکردند و دوست داشتند جای او را در واقعیت بگیرند. بنابراین آدمخواری موجود در آن روایت قدیمی( و خشونت موجود در روابط پدر و فرزند) را میتوان تلاشی برای همانندسازی کامل با پدر دانست از طریق بردن تکهای از پدر درون خود.
نظریۀ فروید دربارۀ پدر با تمام محدودیتهایی که دارد شامل حقایقی انکارناپذیر هم میشود. در هر حال پسر با تمام عشقش به پدر و با وجود وظایف فرزندیای که بر عهده دارد تا حدی از پدر خود متنفر است و آرزو دارد جای پدر خود را بگیرد و پدر با همۀ خیرخواهی و خوش منظوری خود باید پسر را مورد تایید قرار دهد و مانع از لذت کامل او از تمامی خوشیها و بلندپروازیهایش شود چراکه همۀ اینها لازمۀ دوران کودکی و جز وظایف پدر است. بهطورکلی پدر همانطور که زیر بالوپر کودکش را میگیرد، باید ارباب محرومکننده و محدودکنندۀ او نیز باشد.
تا اینجا میتوانیم نظریۀ پدری کردن را نظریۀ ” محرومکنندگی پدرانه” بنامیم. نظریات دیگری بعد از نظریۀ فروید آمدند و شکافهای نظریۀ او را در این باره پُر کردند. برای مثال دیدگاه روانشناسی ایگو که تمرکزش بر همانندسازیهایی است که در زمینۀ تلاشهایی غریزی صورت میگیرند و به بررسی دورۀ پیشادیپی میپردازند.
ماهلر، اشپیتز(1965) و جیکوبسن(1964) معتقدند کودک به واسطۀ همانندسازیهای انتخابی با مادر میتواند مشخصههایی را که برای کارکردهای اجرایی ایگو لازم است درونی کند اما استالر(1968) در بررسیهایش در زمینۀ تراجنسیتی به این نتیجه رسید که حضور پدر برای کمک به حل این مسئله ضروری است.
اگرچه پدر بهندرت میتواند با حضور فراگیر مادر رقابت کند اما فردیتِ اولیه و قدرت همانندسازی بر پیدایش نقشی مثبت و جدید برای پدر دلالت دارد. پدر برای کودک تنها نقشی منعکننده ندارد بلکه پدر میتواند زمینه را برای شناخت خویشتن و بیان مستقل آن فراهم کند. در طول دورۀ پیشادیپی پدر به عنوان اولین بازنماییکنندۀ مردانگی و حتی مهمتر از آن اولین دیگری مهم شناسایی میشود، اهمیت پدر در مثلث ادیپی همراه با شکلدهی هویت جنسی و انتخاب ابژۀ کودک است و کودک را تبدیل میکند به فردی پیچیده با آرزوها، فانتزیها، خویشتنداریها (منعها) و اعمالی که مختص او هستند. پدر برای اولینبار مسیر خروج از درهم تنیدگی متوقفکنندۀ کودک و مادر را فراهم میکند. بنابراین پدر از بسیاری جهات همانند واسط و میانجی بین کودک و مادر عمل میکند و راه را برای رشد بیشتر آماده میکند.
گریناکر در مقالهای(1966) میگوید نقش پدر در دو سال اول زندگی مورد غفلت قرار گرفته. شاید به این دلیل بوده که این امر در محیطهای پژوهشی کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و نقش پدر ناخواسته حذف شده، همچنین او معتقد است پدر واقعا اهمیت دارد و نهتنها از طریق مادر تاثیر خود را اعمال میکند بلکه در شکلگیری کیفیتهای جادویی و همهتوانی در زندگی کودک نقش دارد.
در پایان اولین سال زندگی یا شروع دومین سال زندگی کودک تاتیتاتی کردن را یاد میگیرد. این رفتارها که با حرکت کودک به سمت فعالیتهای مردانه هماهنگ میشود ادراک کودک را از خویشتن بدنی افزایش میدهد و او را به جستجو در فضای پیرامون تشویق میکند. ممکن است کودک با نشاط فراوان با حرکات پدر همانندسازی کند و گریناکر آن را رابطۀ عاشقانۀ کودک نوپا با دنیا میخواند.
آبلین(1971) به این نکته اشاره کرد: زمانی که بین روابط حقیقی با والدین و بازنمایی این روابط تمایز ایجاد میشود کشمکشی میان تمایز و در همآمیختگی با مادر شکل میگیرد. رفتهرفته پدر در فانتزی کودک والدی قدرتمندتر میشود و تصویری ضروری برای حل بحران صمیمیت است. به این ترتیب کودک میتواند بیشتر از همانندسازی با مادر با پدر همانندسازی کند. همچنین تصویر پدر کمک میکند تا بازنمایی در حال رشد کودک از خودش تحکیم شود. بنابراین، کودک به فرآیند فردیت یافتن از هر دو والد نیاز دارد. کودک از مادر به پدر متمایل میشود و بعدها رقابت با پدر برای کودک مرحلۀ رشدی دیگری را فراهم خواهد کرد.
در سال 1975 آبلین اضافه کرد که والدین آینهای دوسویه برای کودک فراهم میکنند، آینهای که جستوجوی کودک را برای ابژههایی خاص بازتاب میدهد؛ جستوجوهایی که به کشف خویشتن منجر میشود. نگرشها و تعامل قابل مشاهدۀ آنها به عنوان یک زوج نیز بسیار مهم است. پدر به عنوان ابژهای متمایز برای کودک ظاهر میشود و کودک برای سوختگیری در مواقعی خاص به او رجوع میکند و رابطهای متمایز با او میسازد. آبلین بهعلاوه در توافق با دیگر نویسندگان این مبحث این نکته را برجسته میکند که نقص در کارکردهای فکری و کارکردهای عمومی ایگو با غیاب نقش پدرانه در دورههای حساس مرتبط است.
لئونارد انواع مختلف پدر را در رابطه با دختر نوجوان توصیف میکند (غایب، ناهمخو، اغواگر، تصاحبکننده، همانندسازیشده به شکل فرافکنانه). او تاکید میکند که رابطۀ جنسیتزداییشدۀ پدر با دختر و ارتباط عاطفی بدون اغواگری در دوران نهفتگی، به دختر این توانایی را میدهد که بدون احساس گناه و اضطراب نقشی زنانه را بپذیرد.
بورلینگهام(1973) نیز بیان کرد پدر میتواند مادری کند و خاطرات او از پدر خود بر والدگریاش اثر میگذارد او اغلب به لبخندهای فرزند خود نیاز دارد تا در مراقبت فرزند خود احساس امنیت کند. وی اعتقاد داشت پدرها بیشتر از مادرها کودکان خود را برانگیخته میکنند و ممکن است گاهی به عنوان والد بسیار دوستداشتنی ترجیح داده شوند. بورلینگهام بیان کرد که در دورههای بعدی رشد, کودکان نقش فعال را در شروع بازی با پدر اتخاذ میکنند.
به طور کلی حضور پدر به خلاصی فرزند از مدار مادرانه، رشد ادراک او از واقعیت، تداوم خویشتن و هویت جنسی کمک میکند و پدری که فقط ترسناک و تنبیهکننده باشد -در واقعیت یا در فانتزیهایی که کودک در غیاب او شکل میدهد -کودک را از مسیر سالم رشد جنسی و اجتماعی منحرف میکند.
منبع
Ross, J. M. (1979). Fathering: A review of some psychoanalytic contributions on paternity. International Journal of Psycho-Analysis, 60, 317-327.
یک پاسخ
نقش پدر و مقالات بیشتر و مقایسه با موضع فروید بیشتر بگذارین.