ترجمه و تلخیص: شهرزاد هاشمی
دکتر لویس کرشنر (1) در اکتبر سال 2001 در مقاله ای با عنوان “زوج های نارسیسیستیک (2) ” که در سه ماهنامه ی روانکاوی (3) به چاپ رسید با ارایه مثال های گویا به مسئله ای می پردازد که در کار بالینی با زوجین و افرادی که در رابطه هستند بسیار کاربردی است. هنگام کار روانکاوی با زوجین همواره با دیالکتیکی میان استفاده از دیگری به عنوان ابژه و شناسایی دیگری به عنوان یک سوژه ی دیگر روبرو هستیم. همواره میان جست و جو در جهت یکی شدن با ابژه ی از دست رفته و دیگری بودنِ غیرقابل اجتنابِ فرد مقابل (همسر) تنشی وجود دارد.
وی در مقاله ی حاضر به این مقوله می پردازد که روابط نارسیسیستیک همواره دربرگیرنده ی یک فانتزی مشترک هستند که به یکی از این قطبین متمایل خواهد بود: یعنی یا تفاوت بین فرد و همسرش انکار می شود یا همه جانبه (4) و بیش از حد ادراک می گردد. این مقاله در آغاز با مروری بر مقاله ی (1914) فروید “در باب نارسیسیزم” به تعریف انواع عشق و سپس به بررسی ادبیات پس از فروید در این باره می پردازد.
نویسنده بر این باور است که هر دو شکل رابطۀ نارسیسیستیک به هدف رسیدن به خویشتن ایده آل (5) شکل می گیرند. یعنی طرفین برای حمایت از اهداف کمال گرایانه از دو طریق اصلی به یکدیگر می پیوندند: یا در جهت یکی شدن در رابطه و حذف تفاوت ها تلاش می کنند یا می خواهند به خودبسندگی کامل برسند. نکته اینجاست که فانتزی دوم (خودبسندگی افراطی) نیز دقیقا به میزان فانتزی اول نارسیسیستیک است. در این مدل ابژه (در اینجا همسر) به عنوان حاملی برای تمام عناصر غیرقابل قبول فرد مورد بهره برداری قرار می گیرد. برای مثال نیاز به وابستگی به طور انحصاری به یک نفر مربوط می شود و دیگری دائما در تلاش است تا استقلال خود را ثابت کرده و نشان دهد که نیازی به رابطه با فرد مقابل ندارد. در این حالت طرف مقابل باید فرد را به شدت ایده آل کرده و/یا آماده ی پذیرش این فرافکنی های منفی باشد. زوجی دیگر دایماً برای حفظ خودبسندگی و انکار هرگونه وابستگی به یکدیگر تلاش می کنند و در برابر باهم بودن زوج های معمولی قرار می گیرند- چیزی شبیه ازدواج باز. گاهی هم در ترکیبی از این دو مدل هر دو طرف از فرافکنی های منفی جهت حفظ خویشتن ایده آل استفاده می کنند.
در شرح شکل اول از اینگونه روابط، دکتر کرشنر تاکید می کند که علی رغم اینکه فانتزی یکی شدن می تواند باعث ایجاد شور و نزدیکی شود، این روابط در مواجهه با تعارض های غیرقابل اجتناب زندگی آسیب پذیر و شکننده هستند؛ کوچکترین تفاوت ها تقریبا غیرقابل تحمل شده و باعث بروز احساس خیانت خواهند شد. در مقابل در شکل دوم، یعنی روابطی که بر جدابودن تاکید دارند با اینکه باثبات تر هستند می توانند به دلیل فقدان تبادل دوجانبه و اثر مخرب فرافکنی مداوم برای طرفین بسیار ناکام کننده باشند. این روابط هم در معرض اضمحلال تدریجی هستند.
روابط پایداتر از نظر نویسنده مستلزم تعادلی میان این دو شکل هستند. موفقیت یک رابطه ی زوجی به تعادلی میان پذیرش و تعلق به “مابودن یا با هم بودن” و نیاز به ایجاد فاصله ای بین ذهنیتی (6) وابسته است. در عشق، همسر فرد به طور غیرقابل اجتناب و دردناکی به گونه ای بیگانه است که گاهی به نظر می رسد برای فرد تهدید کننده است اما با این حال این چیزی است که به باور نویسنده مقاله در آخر باید با آن کنار بیاییم.
(1). Lewis Krishner
(2). Narcissistic Couples
(3). THE PSYCHOANALYTIC QUARTERLY
(4). totalization
(5). ideal self
(6). intersubjective