تألیف: پریا نقی زاده
وظیفۀ دشوار فاصلهگیری فیزیکی (اجتماعی) بر دوش ما گذاشته شده. بیشتر افراد، در حد میانه آن را رعایت میکنند. اما در دو سر میانه با وضعیتی افراطی روبهرو هستیم، یک طرف کسانی که دستورالعملها را نادیده میگیرند و طرف دیگر کسانی که با وسواس بیشازاندازه به تمیزکاری روی آوردهاند و افکار ناامیدی دست از سرشان برنمیدارد.
بخشی از اینکه افراد چقدر حاضر باشند به خاطر دیگران، دشواری ماندن در خانه را تحمل کنند، به دیدگاه اولیه آنها در رابطه با دنیا برمیگردد. ما در طول رشد در کنار بزرگترهای مهم زندگیمان، از آنها یاد میگیریم که کمک کردن و بخشنده بودن چقدر اهمیت دارد. ما در طول رشد خود، به دست مَراجع قدرت در خانواده و جامعهمان نگاه میکنیم، به این فکر میکنیم که چقدر به نیازهای ما توجه میشده و چقدر مورد بخشندگی قرار میگرفتیم. کسی که بخشندگی دیگری را تجربه نکرده باشد، به احتمال زیاد دهندگی را نمیآموزد.
عدهای آنقدر به تصویر مرگ احتمالی خود یا عزیزانشان در اثر این ویروس فکر میکنند که راستیراستی دچار سوگ میشوند و باورشان میشود چیزی را از دست دادهاند. ضرورت فاصلهگیری فیزیکی، ناگهان ما را متوجه تنهاییمان میکند. متوجه میشویم که دیگر قادر نیستیم دیگران را در آغوش بگیریم یا به صورت حضوری دوستانمان را ببینیم. انگار چیزی را از دست دادهایم و اکنون جای خالی آن را احساس میکنیم. گویی پیش از مرگ عزیزانمان احساس میکنیم آنها را از دست دادهایم و دچار نوعی سوگواری میشویم. این بحران همچنین به یادمان میآورد که قرار است روزی بمیریم. بدین ترتیب اضطراب مرگ به سراغمان میآید.
برخی افراد رابطه را به ارتباط فیزیکی تقلیل میدهند و نمیتوانند به رابطهای از راه دور معنا دهند. زمانی که فرد عزیز خود را از نزدیک نمیبینند، احساس میکنند او را از دست دادهاند. شاید تا چیزی را جلوی چشمشان نبینند، حضور آن را باور نکنند، مثل نوزاد بسیار کوچکی که هنوز یاد نگرفته که مادرش بهزودی نزد او بازمیگردد و به او شیر میدهد.
در این شرایط بحرانی با ابهام و عدم قطعیت مواجه هستیم، دو موضوعی که تحمل آن اصلاً کار آسانی نیست، اما غیرممکن هم نیست. اگر دوران نوزادی را به انتظار بازگشت مادرمان برای شیر خوردن تاب آوردهایم، حتماً اینبار هم طاقت میآوریم.