تألیف: شیدا ذکاییه
گاهی اوقات ، چه به صورت خودخواسته و چه از روی اجبار، در زندگی در فضای تنهایی قرار میگیریم. گاهی خود را تنها میکنیم تا فکر کنیم، بسازیم، خَلق کنیم و یا احساساتی را هضم و جذب کنیم. اما شرایطی هم هست که تنهایی خودخواسته نیست. به این معنا که توسط شرایط بیرونی و جامعه به فرد تحمیل میشود. در همین تفاوت بهظاهر ناچیز، دو تجربۀ حسی کاملا متفاوت وجود دارد.
🔸در تنهایی خودخواسته نوعی شکوفایی و کشف و شهود نهفته است درحالیکه عموما در تنهایی تحمیلشده فرد خود و انتخاب خود را محدودشده در نظر میگیرد و بسیار شبیه گیر افتادن در فضایی بسته و تاریک تجربه میشود.
اما افراد مانند هر شرایط دیگری واکنشهای متفاوتی به این تنهایی نشان میدهند، بعضی احساس قطع شدن شدیدی را تجربه میکنند و از آن دچار وحشت میشوند و عدهای دیگر خیلی صلحآمیزتر با این ماجرا روبهرو میشوند.
اینکه تنهاییای که با آن روبهرو میشویم چقدر قابل تحمل است، به این بازمیگردد که در زمان تنهایی با چه کسانی هستیم. شاید این جمله کمی متناقض بهنظر رسد اما واقعیت این است که ما زمانی که از لحاظ فیزیکی تنها هستیم در واقع تنهای تنها نیستم. وجود ما پُر است از صداهای درونی افراد مهم زندگیمان. چگونگی این صداهای درونی تاثیر بسیار مستقیمی بر تجربۀ ما از تنهایی دارد. برای مثال اگر این صداها حمایتگر، تشویقکننده و سازگار با احساسات ما باشند، معمولا ما در تنهایی مشکلی نخواهیم داشت اما اگر این صداهای درونی بسیار سرزنشگر، تحقیرکننده و همیشۀخدا ناراضی باشند، بهوضوح تنها ماندن با آنها بسیار دشوار میشود و در این شرایط بدیهی است که فرد سعی میکند به هر نحوی که شده این صداها را ساکت کند و از تنها ماندن با آنها بگریزد.
🔸فروم(1941) نیز در پاسخ به این سوال که چه چیز میتواند تنهایی را قابل تحمل کند، میگوید: ارتباط معنویای که خودش را به شکلهای مختلفی نشان میدهد، میتواند نجاتدهنده باشد. از لحاظ اخلاقی راهبی که در زندان به آیین و خدایی باور دارد، یا یک زندانی سیاسی که میداند بیرون از زندان طرفدارانی دارد، تنها نیستند. در مجموع هر بندی که فرد را به یک دیگری متصل کند، مانع از انزوا و احساس تنهایی درونی میشود.
به معنایی دیگر همۀ انسانها در اصل تنها هستند چه آن را تجربه کنند و چه درحال فرار از آن باشند. تنها از طریق درگیری با موضوعی فراتر از بشریت است که قدری از این احساس کاسته میشود. در چنین تنهاییای نوعی شادی، خوشی و صلح وجود دارد و مزۀ غم و رهاشدگی نمیدهد. باید این را به خاطر داشته باشیم که رابطه، تنها راه برای ارضای نیازها و احساس رضایت از زندگی نیست بلکه خود ِتنهاییِ سازنده نیز دستاورد بزرگی است.
🔸هم ارتباط و هم تنهایی بخشی از شرایط بشر بودن ماست و هر کدام دردها و لذتهای خاص خود را دارد. همۀ انسانها در زندگیشان نیازمند کمی تنهاییاند تا در آن صدای درونی و عمیق خودِ حقیقیشان را بشنوند. وقتی صدای درون شنیده نشود، زندگی فرساینده میشود. اگر فرد را مدام از خانهاش بیرون کنند و نگذارند وارد حریم تنهاییاش شود، دیگر نمیتواند انسانی حقیقی باشد. پس شاید بهتر باشد از این در خانه ماندن استفاده کنیم و اتفاقا وارد اتاقهایی از ذهنمان شویم که پیش از این هیچگاه وقت نداشتیم سری به آن زنیم. هرچند در ابتدا این مواجهه قدری همراه با ترس، ابهام و تردید باشد، اما خالی از لطف نیست و میتواند بسیار گشاینده باشد. و در نهایت باید گفت: تفکر اصیل و درخشان و هرگونه کار خلاقانه نیازمند قدری تنهایی است (امیلی دیکنسون).