ترجمه و تلخیص: دکتر گلنوش شهباز
“سیاهچاله” واژهای تجربی است که توسط بیمارانی که از آشفتگی ذهنی رنج میبرند بسیار به کار برده میشود: کسانی که دچار بههم ریختگیهای ناشی از تروما، از دست دادن عزیز ، ناامیدی شدید و وفقه هایی در زندگی هستند .
استفادهٔ بیمار از این واژه به منظور حرف زدن در مورد تجربهای اتفاق میافتد که تداوم بودن یا «خود» دچار انقطاع شده باشد: مثل افتادن در پرتگاهی در خلأ. گویی جغرافیای روانی آنها فضایی را به تصویر میکشد که پر از پرتگاه و دره است. شایعترین جملهای که از آنها میشنویم این است: “انگار هر آن زیر پایم کف ربوده شده و گسلهایی به به لرزه در میآیند. این جمله نمایانگر فقدانِ هر گونه منبع امنیت و اعتماد درونی است”.
“سیاهچاله” به معنای کاملِ کلمه، تجربهٔ بیمعنایی و نیستی است و از حالت از همپاشیدگی تروماتیک، وحشت و آشوب نشأت میگیرد.
این پدیده که اغلب هنگام از خواب پریدن تجربه می شود، طوری است که انگار هوشیاریِ روان، پشت بدن جا مانده است و فرد ناگهان در فضایی خالی پخش میشود. فرد مدت زمانی نیاز دارد تا خود را جمع کند. این از خوابپریدگی و پخش شدن در فضایی خالی، مکرراً در روانِ برخی افراد تروما دیده تجربه میشود.
بسیار از افرادی که دچار پدیدهٔ سیاه چاله میشوند، از دست دادن ابژه و اعتماد پایه را به طرزی تروماتیک تجربه کردهاند. آنها حس مداومِ “تکه تکه شدن” و بدنی پُر از زخمهای باز و در حال خونریزی را گزارش میکنند. احساسی پر از گیجی که با زخم فیزیکی یا سوراخی در بدن همراه شده است.
این توصیفی است که نظریهپردازان مختلف به نوبهٔ خود به “سیاه چاله” پرداختهاند: وینیکات به عنوان شکست در تداوم بودن (۱۹۶۰) از آن یاد میکند. یا بیون به مادرانِ افراد سایکوتیکی اشاره میکند که به لحاظ محیطی و روانی این امکان را نداشتهاند تا به قدرکافی ترس از مُردن را در کودکانشان مهار کنند. یا لینگ به تجربهٔ فقدان اعتماد پایه و ناامنی اشاره میکند که نتیجهٔ آن احساس واقعی نبودن و مسخ شخصیت است.
کریستوا از تجربهٔ سیاه چاله تحت عنوان abject یاد می کند.
نویسنده در ادامهٔ مقاله به طور مفصلتر به جمع بدنی عواملی که در روان فرد تجربهٔ “سیاه چاله” را باعث شده و به آن دامن میزند اشاره داشته است:
از فاکتورهای سرشتی تا عوامل نابهنگاه محیطی از جمله جدایی و از دست دادنهای ناگهانی که اضطرابی وصف ناپذیر به سیستمِ روان فرد تحمیل می کند.
اما اتفاقِ فاجعه آمیزی که به دنبال تجربهٔ وضعیت “سیاه چاله” رخ میدهد این است که فرد باقی عمرش خود را در فقدان پیش آمده مقصر دانسته ، از زنده ماندن شرم تجربه کرده و باقی عمر خود را لایق زیستن در سیاه چاله میداند تا او روزی که بهطور فیزیکی “نیز” بمیرد.
منبع:
✳️ Grotstein, James(1990): Nothingness, Meaninglessness, Chaos, and the Black Hole.