▫️ترجمه و تلخیص: شهرزاد هاشمی
ذهن ابتدایی چطور از شر هیجان ها خلاص می شود؟ تحت چه شرایط درون-روانی یا در رابطه با دیگری دچار عدم تحمل روانی نسبت به درد می شویم؟ به لحاظ بالینی باید چه شرایطی ایجاد شود تا فرد بتواند از مرحله عدم تحمل به تحمل حرکت کند؟ چطور می توانیم دردی بی نام و غیر قابل مهار شدن را فرمول بندی کنیم تا بیمار بتواند راجع به آن فکر کند؟
درد روانی نخستین بار در کارهای فروید مطرح شد. از نظر وی درد روانی با استیصال پیوندی قوی دارد. نخستین وضعیت نوزاد بشر استیصال است و بدوی ترین درد مربوط به این وضعیت است و اصلا همین درد استیصال است که نوزاد را به سمت ابژه و رابطه با دیگری هدایت می کند. به باور فروید، درد مربوط به تجربه ی اخلال در دستگاه های محافظتی ذهن است؛ اخلالی که بازنمایی ذهنی از آن هم موجود نیست. به بیان دیگر فروید به شکست فرایندهای نمادین سازی مربوط به تفکر در اثر درد اشاره کرده بود. تفکری که در نظریه ی بیون از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
در نظریه ی بیون درد روانی چه ارتباطی با تفکر دارد؟
بیون به اهمیت ناکامی و تحمل یا عدم تحمل آن اشاره می کند و این نکته را مطرح می کند که مفهوم ناکامی در درک موضوع درد روانی اهمیت خاصی دارد و اصلا درد شدید روانی همان ناکامی است. تفکر، حاصل ترکیب پیش-مفهوم با یک ناکامی است. نوزاد گرسنه است و سینه غایب است. حال باقی ماجرا به ظرفیت نوزاد در رابطه با ناکامی وابسته است. در رویارویی با تجربه ی ناکامی دو سازوکار می تواند به وجود آید: 1. جرح و تعدیل ادراک ناکامی به تفکر و یا 2. گریز از ادارک. اما شرایط سومی هم وجود دارد. به باور بیون هنگامی که تحمل ناکامی کامل نیست، در فرد شکلی از همه توانی، همه چیزدانی و ناتوانی در یادگیری از تجربه شکل می گیرد. جرح و تعدیل تنها در شرایطی ممکن است که فرد ظرفیت تحمل ناکامی را داشته باشد.
ظرفیت تحمل یا عدم تحمل ناکامی چگونه در کودک شکل می گیرد؟
کودک باعث بیدار شدن هیجان هایی دردناک در مادر می شود؛ همان هیجان هایی که برای وی غیرقابل تحمل هستند و میخواهد از شر آن ها خلاص شود. مادر بر اساس ظرفیت تحمل درد خود می تواند یا نمی تواند این هیجان ها را دریافت کدند، دستخوش تغییر نماید و آن ها را به گونه ای قابل تحمل به کودک بازگرداند. اگر این فرایند مثبت پیش رود کودک می تواند آن ها را مجددا درون فکنی و به لحاظ روانی هضم نماید اما در غیر این صورت این هیجان ها به صورت ” هیجانی بی نام” به وی باز می گردند. این ها همه منجر به شدید شدن همانندسازی فرافکنانه در جهت تخلیه ی هیجانی می شوند اما این به نوبه ی خود باعث تخریب فرایند های خودآگاهی می شود. در واقع به نظر می رسد هنگامی که فرد به هیچ وجه توان تحمل درد را ندارد تخریب خویشتن و ذهن بسیار جذاب تر از زندگی است زیرا که خود زندگی، زنده بودن و روابط، دقیقا همان محرک های درد و گروهی از احساسات هستند که فرد می خواهد از آن ها اجتناب کند. اما به باور نویسنده مسیر عدم تحمل درد صرفا به کارکردهای مهار مادر بر نمی گردد بلکه به خاصیت کارکرد روانی نوزاد نیز وابسته است. شدت حمله به پیوند “کودک-سینه” که با احساسات حسادت و خشم بدوی مربوط است.
چگونه می توانیم ظرفیت تفکر کلامی و ظرفیت های ایگو را طوری بازگردانیم که غیرقابل تحمل، قابل تحمل شود؟
از نظر بیون بیمار با افزایش ظرفیت تحمل درد می تواند پیشرفت کند و به سمت تغییراتی در جهت بهبودی حرکت کند. در اینجا استفاده از تفکر کلامی از اهمیت زیادی برخوردار است. تفکر کلامی باعث می شود روند خودآگاهی نسبت به واقعیت روانی شدت یابد؛ از این رو شاید بتوان گفت تشدید دردهای واقعیت روانی در مسیر رشد روانی غیرقابل اجتناب است. امری که به روشنی در فرایند تحلیل قابل مشاهده است. اما همین تشدید دردهای روانی می تواند منجر به واپسروی به موضع پارانویید-اسکیزویید شود؛ در این حالت بیمار به صورت مخربی به ظرفیت تفکر کلامی خویش حمله خواهد کرد زیرا که دقیقا همین ظرفیت است که به این درد شدید منتهی شده است. به بیان دیگر عدم تحمل درد پیوند تنگاتنگی با استفاده از دفاع های نیرومند عیله درد دارد؛ دفاع هایی که هدف آن ها فلج کردن تفکر و دیگر کارکرد های ایگو است. در این مسیر روانکاو بایست قادر باشد محتوایی را که بیمار از طریق همانندسازی فرافکنانه به درون وی تخلیه می کند را بپذیرد، مهار کند، تغییرشکل دهد و آن ها را به شکل قابل پذیرش یا قابل تحملی به ذهن وی بازگرداند تا از طریق تحمل درد روانی و پذیرش آنچه متعلق به اوست روز به روز در مسیر خودش شدن قرار گیرد.
Reference: Fleming, M. (2008, March). On mental pain: from Freud to Bion. International Forum of Psychoanalysis, 17(1), 27-36