ترجمه و تلخیص: دکتر گلنوش شهباز
در این مقالهٔ جالب هارولد سِرلز به تکنیکهای دیوانه کردنِ فرد توسط دیگری،انگیزه ها و نمود آن در رابطهٔ بین بیمار و درمانگر پرداخته است. سرلز در رواندرمانی با بیماران پسیکوتیک و مرزی خبره بوده و مقالات متعددی در زمینه پویاییهای متفاوت این گروه از بیماران نوشته است.
عواملی که باعث دیوانه شدن (به معنی بروز علائم جنون یا نیمرخ بالینی اسکیزوفرنی) میشوند، بسیار زیاد بوده و از موردی به مورد دیگر متفاوتاند؛ اما تجربهٔ بالینی سِرلز به او نشان داده یک عامل در زندگی برخی از این بیماران بسیار پر اهمیت و مشترک است: «تلاشِ ناخودآگاه و مداومِ یکی از نزدیکانِ مهم بیمار برای دیوانه کردن او!» سِرلز در طول مقاله به این بحث مهم می پردازد و مثال های بسیار زندهای از کار بالینی با این بیماران میآورد. اگرچه بر این نکته نیز تأکید میکند که بسیار سادهانگارانه خواهد بود اگر معمای پیچیدهٔ دیوانگی را به همین فرمول ساده کاهش دهیم.
تکنیکهای دیوانه کردن دیگری:
اگر در فرد تعارض هیجانی ایجاد شود به اين صورت كه فردى نزدیک و مهم، حوزه های متضادِ شخصیتِ او را فعال کند، دیوانه مىشود. این الگو از برخی جهات شبیه به کاری است که برخی درمانگرانِ بیتجربه یا سادیستیک انجام میدهند وقتی با دادن تعبیرهای ناپخته و بیجا تعادل روانی بیماران خود را بههم میزنند! در این شرایط ایگوی فرد به دلیل فشار برای مواجه شدن با بخشهایی که در دسترس آگاهی نیست، مورد حمله قرار میگیرد.
تکنیک دیگری که ممکن است در طی دوران رشد توسط یکی از افراد مهم و نزدیکِ زندگی فرد به کار گرفته شود «تحریک شدید-ناکامی» است؛ فرد در یک موقعیت بهخصوص در حالی تحریک میشود که بهدلیل تابوهای فرهنگی ارضای میل، غیرممکن و فاجعه آمیز بوده و یکپارچگی روان فرد به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
مورد دیگر که بسیار در تاریخچهٔ بیماران اسکیزوفرنیک گزارش شده این است که والدینِ فرد از او درخواست کمک کردند؛ اما همزمان با این درخواستِ برای همدلی و درک، تلاش هایش برای کمک به والدین کاملاً طرد شده و اشتیاق خالصانهاش به کمک، به احساس گناه، غضب، نوعی گیجی، حس درماندگی و بیارزشی منتهی شده است.
الگوی دیگری که در ارتباط بینفردی می تواند فرد را دیوانه کند، ارتباط برقرار کردنِ همزمان با دیگری، در دو سطح کاملاً متمایز، نامربوط و جدا گانه است؛ تا حدى که مخاطبِ در این ارتباط دونفره (گاه تحلیلگر در ارتباط بابیمار) دچار گسست شده و کاملاً از موقعیتِ جاری جدا میشود تا از خود دفاع کند و دیوانه نشود. سِرلز بیمار اسکیزوفرنیک-پارانوییدی را مثال میزند که بهسختی با او دیوانه نشده است: بیماری که در دو سطحِ کاملا جدا،هر جلسه با ظاهری بسیار نامتناسب ، تحریککننده و اغواگر با او بحثهای سیاسی و فلسفی راه می انداخته و در این بحث ها تلاش می کرده تا نظرات خود را به اوتحمیل کند. اما این بحثهاسطح آشکار و کلامی ارتباط آنها بوده و در واقع چیزی که ابداً به آن اشارهای نمیشده بخش غیرکلامی ، نحوهٔ نشستن و سطح پنهان این ارتباط بوده که تعادل روانی تحلیلگر را بسیار تحت تأثیر قرار میداده است.
مسیر دیگر تغییر جهت غیرقابل پیشبینی و غیرقابل انتظار در احساس و محتوا است که برخی از بیمارات اسکیزوفرنیک در طول دوران رشد با والدین خود تجربه کردهاند.
این استراتژیها اعتماد فرد را نسبت به اعتبار واکنشهای هیجانیاش از بین برده و ادراک او از واقعیت بیرونی را زیر سوال میبرند.
جانسون (۱۹۵۶) به توصیف ارتباطات کودکیِ افراد اسکیزوفرنیک با والدینشان پرداخته است. برای مثال موقعیتی را درنظر بگیرید که کودک خشم و خصومت والد را دریافت میکند و والد خیلی فوری تجربهٔ کودک را انکار میکند و اصرار بر این دارد که کودک نیز دریافت خود را انکار کند. اینجاست که کودک با این دوراهی مواجه می شود که والد را باور کند یا به حس هایی خود اتکا کند. اگر حسهای خود را باور کند چنگی محکم به واقعیت زده اما اگر والد را باور کند رابطهای را که به آن نیاز دارد نگاه داشته است، اما به شکلی تحریف شده که در آن به واقعیت پشت کرده است.
در واقع سِرلز این تکنیک های دیوانه شدنِ (اسکیزوفرنیک شدن) فرد در ارتباط با دیگریِ زندگی اش را همانند تکنیک های هوشیارانه و عمدی شستشوی مغزی که در کتاب میرلو «تجاوز به ذهن» (۱۹۵۶) آمده می داند؛ اتفاقی که بسیار در تاریخچهٔ زندگی افراد اسکیزوفرنیک شایع است.
Reference:
Searles, Harold. (1959) The effort to drive the other person crazy: an element in the etiology and psychotherapy of schizophrenia