از آرشیو ملانی کلاین: افکار بعدی کلاین در باب تنهایی

این مقاله پیش از مرگ کلاین برای چاپ آماده نبود؛ پس از مرگ وی با میزانی جرح و تعدیل برای چاپ ارائه شد زیرا خود کلاین بر این باور بود که آمادۀ چاپ نیست.

 

خلاصه‌ای کلی از مقالۀ درباب احساس تنهایی( کلاین، 1963)
در این مقاله کلاین حالات متعددی را تحت نام تنهایی مطرح میکند که برخی در موضع پارانویید-اسکیزویید و برخی در موضع افسرده‌وار قرار دارند و گاهی تشخیص این دو در مقاله ممکن نیست. کلاین نخست تنهایی را طلب دائم حالت درونی ایده‌آل می‌دانست که آن را غیرممکن توصیف کرد و بعدتر آن را آرزوی ارضا‌نشده برای فهمیده شدن بدون کلمات توصیف کرد. به باور وی احساس تنهایی ناشی از “احساس افسرده‌وار فقدانی غیرقابل بازگشت” است و حاکی از آرزوی بازگشت به اولیه‌ترین رابطه با مادر، وقتی نوزاد از طریق تماس مستقیم میان ناخودآگاه مادر و نوزاد بدون استفاده از کلمات فهمیده می‌شد.
این حالت ایده‌آل دوام چندانی ندارد و هیچ‌گاه به صورت تمام و کمال روی نمی‌دهد چرا‌که به‌سرعت توسط اضطراب گزند‌و‌آسیبِ مربوط به احساسات مخرب اجتناب‌ناپذیر نوزاد دچار اخلال می‌شود. کلاین می‌نویسد “هنگامی که اضطراب پارانویید تقریبا شدید است… ارتباط با ابژۀ خوب درونی مختل می‌شود. در نتیجه، فرافکنی احساسات پارانویید و شک به دیگران افزایش می‌یابد و در نتیجۀ همۀ این‌ها احساس تنهایی حاصل می‌شود” (ص. 303).
اما یکپارچگی هم مسائل مربوط به خود را دارد: یکپارچگی با کم کردن تنفر از طریق عشق و فراهم کردن امنیت بیشتر برای ایگو و ابژه به کاهش احساس تنهایی کمک می‌کند. اما درعین‌حال، یکپارچگیِ تکانه‌های مخرب و عشق‌ورزی، جنبه‌های خوب و بد ابژه منجر به افزایش ترس می‌شود؛ ترس از این‌که ابژۀ خوب و مورد عشق در معرض خطر قرار گیرد. کلاین می‌گوید” بارها شنیده‌ام که بیماران درد یکپارچگی را در قالب تنهایی و خالی بودن توصیف می‌کنند؛ بدین معنا که با قسمت‌های بد خویشتن، کاملا تنها هستند” (ص. 302).
یکپارچگی کامل هیچ‌گاه به دست نمی‌آید زیرا اضطراب، دائما بخش‌هایی از خویشتن را جدا نگه می‌دارد و آن‌ها را فرافکنی می‌کند. از این‌رو، افراد هیچ‌گاه توسط خود یا دیگری به صورت کامل فهمیده نمی‌شوند. این بخش‌های از دست‌رفته باعث می‌شوند فرد احساس کند ” به هیچ فرد یا گروهی تعلق ندارد”.

با افزایش ارتباط با واقعیت، احساس همه‌توانی کاهش می‌یابد و این خود از منظر کلاین به معنای ” کاهش ظرفیت امیدواری” است (ص. 304). از این‌رو به مرور افراد کمتر ایده‌آل‌سازی می‌کنند و این فقدان دردناک ایدۀ خویشتن و ابژۀ ایده‌آل منجر به افزایش احساس تنهایی می‌شود.
کلاین با نگاهی به اسکیزوفرنی به این نکته اشاره می‌کند که بیمار به دلیل تکه‌تکه شدن و فرافکنی بیش‌از‌اندازه نمی‌تواند ابژۀ اولیه را درونی کند. او گیج است و با بدبختی خویش در دنیایی متخاصم تنهاست. بیمار دوقطبی کمتر تکه‌تکه است اما به دلیل تنفر همچنان نمی‌تواند “پیوند درونی و بیرونی خود را با ابژۀ خوب نگه دارد” (ص. 305) و بنابراین پارانویا دائما در این مسیر اخلال ایجاد می‌کند. در اینجا مشخصۀ تنهایی، طلب ناامیدانه برای بازگرداندن است که در موارد حاد می‌تواند منجر به خودکشی شود.
بخش مهم دیگر، یکپارچگی بخش‌های زنانه و مردانۀ شخصیت است. به باور کلاین، تلاش برای یکپارچگی این دو منجر به احساس گناه می‌شود؛ این احساس گناه ناشی از آرزوهای ادیپی حسادت‌بار برای حمله به والد رقیب است.
کلاین در آخر مقالۀ خود به بررسی عناصری می‌پردازد که شدت تنهایی را کاهش می‌دهند. درونی‌سازی امن ابژۀ خوب اولیه و رابطه‌ای خوب با آن برای ایجاد ظرفیت داد‌و‌ستد عشق و درک، ضروری است. چنین ظرفیت‌هایی موجب قدردانی می‌شوند که خود شامل آرزوی سخاوتمندانه در جهت بازگرداندن خوبی دریافت‌شده ار دیگری به اوست. از نظر کلاین سخاوت برای خلاقیت یک الزام است و تمام این‌ها با تنهایی مقابله می‌کنند. از طرفی ظرفیت لذت بردن به تحمل عدم کمال کمک می‌کند. در این حالت فرد می‌تواند بدون حسادت بیش‌از‌اندازه با لذت بردن دیگران همانندسازی کند. این پدیده هم به کودک کمک می‌کند که بداند باید تا بزرگسالی صبر کند و هم به فرد پیر که برخی از ظرفیت‌ها و لذت‌هایش را از دست داده اما می‌تواند بدون خصومت بیش‌از‌اندازه تاب بیاورد تا با لذت جوانان همانندسازی کند.
تنهایی هیچ وقت به طور کامل از بین نمی‌رود. افراد می‌توانند از همانندسازی با دیگران یا وابستگی بیش‌از‌اندازه به آن‎ها به صورت دفاعی و افراطی برای خلاصی از احساس تنهایی استفاده کنند. به باور کلاین، برخی از افراد مسن جهت انکار و اجتناب از تجربۀ تنهایی و ناکامی‌های فعلی،‌در گذشته غرق می‌شوند یا دائما به ایده‌آل‌سازی آن می‌پردازند همان‌طور که جوانان ممکن است عین این فرایند را با همین دلایل نسبت به آینده داشته باشند.

 

محتوای جدید
در این قسمت به نکاتی می‌پردازیم که کلاین برای کتاب خویش در باب تنهایی جمع‌آوری کرده بود.
الیوت ژک در نامه‌ای به ملانی کلاین بر دو نکته تاکید می‌کند و می‌گوید حین خواندن مقاله با خود ‌اندیشیده که به نظر وی عنوان مقاله “تنهایی و احساس تعلق” بوده است:

1. با افزایش یکپارچگی، ظرفیت احساس تعلق به خویشتن، والدین درونی و خانواده و دیگر افراد بیشتر خواهد شد.

2. در‌عین‌حال، مفهوم تعلق و تنهایی از هم دور نیستند. هر چه یکپارچگی بیشتر شود پذیرش فقدان افزایش می‌یاید و از این‌رو تحمل میزانی از تنهایی بیشتر می‌شود. البته با توجه به متون خود کلاین به نظر می‌رسد که با افزایش تحمل تنهایی، احساس تعلق و ظرفیت تعلق افزایش می‌یابد و این به معنای تعهد فرد به ابژه‌های خوب است.
بیون نیز در نامه‌ای به کلاین در این مورد به نکات زیر اشاره می‌کند:
یکی از این نکات مهم حرکت از موضع پارانویید-اسکیزویید به سمت موضع افسرده‌وار است که در هر تجربۀ یادگیری جدیدی اجتناب‌ناپذیر است. از نظر بیون اصولا افراد در پیِ اجتناب از این تغییر هستند و در افرادی که این اجتناب شدت می‌گیرد حمله‌ای به ایگو در جهت تخریب تماس با واقعیت اتفاق می‌افتد مانند آن‌چه در بیماران روان‌پریش روی می‌دهد.
در نامۀ دوم، بیون به این امر اشاره می‌کند که چیزی با عنوان تنهایی نرمال وجود دارد و وی از این‌که این تنهایی بیشتر بار پاتولوژیک دارد ابراز نگرانی می‌کند. به باور بیون، افراد خلاق حتما به نوعی از تنهایی نیاز دارند.
کلاین پاره‌ای یادداشت دربارۀ مقالۀ ظرفیت تنهایی وینیکات نوشته‌است:
نوزادی که می‌تواند به صورت مکرر احساس لذت و قدردانی را تجربه کند می‌تواند گاهی با خود کاملا خوشحال باشد زیرا تا بازگشت ابژ‌ۀ بیرونی به ابژۀ درونی خویش اعتماد دارد. وینیکات در مقالۀ ظرفیت تنهایی به این نکته اشاره می‌کند که نوزاد تنها بودن را از طریق داشتن مادر در نزدیکی و همچنین درونی کردن وی یاد می‌گیرد. کلاین این نکته را اضافه می‌کند که گاهی نوزادان در شرایطی که اضطراب شدید نباشد قادرند حضور مادر را تصور کنند. اما این بیشتر از دو سالگی به بعد دیده می‌شود، زمانی‌که کودک تماس بیشتری با واقعیت دارد و می‌تواند اصواتِ در خانه را به معنای حضور مادر تعبیر کند. حتما همۀ این‌ها به کودک در جهت به دست آوردن میزانی از استقلال کمک می‌کند زیرا در ابتدا، احساس تنهایی او با دانستن این‌که مادر خیلی هم دور نیست، کم می‌شود.
کلاین در نوشته‌های پراکندۀ خویش بارها به یکپارچگی و نقش آن در تنهایی می‌پردازد. از نظر وی منبع اصلی تنهایی از دست رفتن تجربۀ فهمیده شدن توسط مادر در نوزادی است. وی این پدیده را با نیاز به هماهنگی و توازن و آرامش درونی در شخصیت پیوند می‌زند.

در ادامه به بررسی مجموعی از نظریات کلاین در باب تنهایی پرداخته می‌شود که یا در مقاله نیامده یا به بسط مسائل مطرح‌شده در آن می‌پردازد:

1. اهداف کلی کتاب تنهایی- مسئله‌ای که کلاین می‌خواست در این کتاب مطرح کند.
کلاین در بریدۀ یکی از نوشته‌های خود می‌نویسد: قصد دارم بیشتر راجع به تنهایی افراد مسن صحبت کنم و آن را به نگرش نوزاد پیوند دهم و همچنین بخش مربوط به یکپارچگی زنانگی و مردانگی و تنهایی فرد خلاق و لذت دردناک آن تنهایی را بسط دهم.

2. منبع اصلی تنهایی، که گاهی به نیاز فرد نسبت به هماهنگی، توازن، تمامیت و آرامش درونی در شخصیت مربوط است.
فرد دائما در جست‌و‌جوی خویش است و تا وقتی این مهم محقق نشود احساس تنهایی پابرجاست. ابژۀ خوب هر قدر هم خوب باشد هیچ‌گاه نمی‌تواند نیاز فرد به کمال و درک کامل را ارضا کند. فرد همیشه در پی ابژۀ ایده‌آل و موقعیت ایده‌آل است اما هیچ‌گاه بدان نمی‌رسد… در نهایت نخستین تنهایی و اساس آن نتیجۀ کشمکش میان غرایز مرگ و زندگی و طلب توزان کامل میان بخش‌های مختلف ذهن است.
تجربۀ تحلیلی نشان‌دهندۀ این احساس است که دیگر هیچ‌گاه نمی‌توان به کودکی و لذت‌های آن بازگشت و این مستلزم سوگواری است. حتی اگر این لذت‌ها در سنین بعدی هم وجود داشته باشند هیچ‌گاه نمی‌توانند به صورت کامل لذت‌های از دست‌رفتۀ مراحل اولیۀ زندگی را بازگردانند، اشتیاق به نزدیکی با والدین و خواهر و برادرها، علی‌رغم مشکلاتی که بی‌شک همیشه وجود دارند، قسمتی از احساس از دست دادن غیرقابل بازگشت چیزی ارزشمند است که به صورت احساس تنهایی نمود می‌یابد، با نگاه به گذشته، کودکی تا حدی ایده‌آل می‌شود اما به طور طبیعی کودکی علاوه بر شادی مختص آن دوران، اضطراب‌ها و تعارض‌های غیرقابل اجتنابی به همراه دارد و اشتیاق برای آن صرفا ناشی از ایده‌آل‌سازی نیست.
سینۀ مادر که غذا، گرما و عشق می‌دهد را می‌توان عامل ایجاد هماهنگی میان بخش‌های خویشتن احساس کرد. هیچ شکی نیست که میزانی از این لذت در نیاز اولیه به روابط بیرونی یافت می‌شود اما آن روابط هیچ‌گاه نمی‌توانند به صورت کامل با نیاز افراطی و عمیق با تمامیت خود، مقابله کنند. به همین دلیل روابط بیرونی هر چقدر هم کمک‌کننده و ارضاکننده باشند باز هم راه فراری از تجربۀ میزانی از احساس تنهایی وجود ندارد.

3. تمایز میان تنهایی پارانویید-اسکیزویید و تنهایی افسرده‌وار
می‌توان هستۀ تنهایی افسرده‌وار را عدم توانایی در زنده نگه‌داشتن ابژۀ خوب و بخش خوب خویشتن دانست. تنهایی افسرده‌وار و تنهایی پارانویید-اسکیزویید در یک مسئله مشترک‌اند؛ در هر دو یکپارچگی ایگو، اتکا و اعتماد به ظرفیت عشق‌ورزی به دست نیامده اما تفاوت در اینجاست که در تنهایی پارانویید-اسکیزویید نیاز به آرام کردن عوامل گزند‌و‌آسیب غالب است اما در تنهایی افسرده‌وار نیاز به حفظ ابژه.
تنهایی پارانویید-اسکیزویید به هر بهایی منجر به نیازی مملو از ولع به افراد، روابط و ارزش‌های بیرونی می‌شود مانند پرستیژ و موفقیت. اما تنهایی افسرده‌وار بیشتر حاصل شکست ظرفیت ترمیم است که در درجۀ نخست بر ابژه‌های درونی متمرکز است درحالی‌که در تنهایی پارانویید-اسکیزویید، فرافکنی بسیار شدیدتر است و از این‌رو ابژۀ بیرونی مهم‌تر است.
اضطراب پارانویید-اسکیزویید منبع عمیق تنهایی است. اضطراب پارانویید-اسکیزویید محرکی نیرومند برای راه‌اندازی فرایند‌های دونیمه‌سازی است؛ فرایند‌هایی که مانع یکپارچگی می‌شوند و در چرخه‌ای معیوب منجر به افزایش احساس گزند‌وآسیب می‌شوند. هرچه ترس از عوامل گزند‌و‌آسیب درونی بیشتر باشد، فرافکنی به افراد بیرونی بیشتر می‌شود. یکی از راه‌های مدیریت این احساسات، تلاش برای آرام کردن عوامل گزندوآسیب بیرونی است. درعین‌حال، نیاز به آرام کردن آسیب‌رسان‌های درونی مانع از مواجهه با واقعیت و کاهش شدت تکانه‌های مخرب توسط عشق می  شود. مسئله اینجاست که هر چقدر دونیمه‌سازی بیشتر شود اضطراب ناشی از بخش‌های تخریب‌گر جداشده نیز بیشتر می‌شود. بخشی از خویشتن با دیگر بخش‌ها غریبه و خطرناک می‌شود. از طرفی، جنگ با آسیب‌رسانان درونی و بیرونی منجر به کاهش شفقت و توانایی بخشش و تحمل می‌شود. از آنجا که این احساسات در تقابل با تنهایی بسیار حائز اهمیتند فرد پارانویید کاملا محروم از این منابع کمکی در این مقابله است.

4. تنهایی فرد خلاق/رهبر
در فرایند خلق کردن افراد آن همنشینی‌ را پیدا می‌کنند که به دنبال آن بودند. خلق واقعی تنها در شرایطی اتفاق می‌افتد که فرد با ابژۀ خوب خویش و با بخشی از خویشتن خود تنها می‌شود. همین احساس در خَلق زیبایی و حقیقت هویداست. این امر حاکی از ارائه دادن چیزی به دنیای بیرونی است و بیرون دادن با تنهایی مقابله می‌کند. همچنین این امر حاکی از بازگرداندن هماهنگی و وحدت به دنیای بیرونی است؛ وحدتی که به صورت درونی توان دست‌یابی بدان امکان‌پذیر نبوده است. تمام این‌ها منجر به اشکال فروتنانه‌تری از خلاقیت می‌شود. افرادی که می‌توانند این مهم را برای دیگران یا برای دلیلی انجام دهند نیز از همین میل پیروی می‌کنند. این‌ها به‌ویژه در دانشمندان یا هنرمندان خلاق بسیار زیاد و پربار است.
گونۀ دیگری از دونیمه‌سازی و همانندسازی فرافکنانه وجود دارد؛ یعنی فرار از هر آنچه بیرونی است و حرکت به سمت ابژۀ خوب درونی. این فرار ناشی از اضطراب مربوط به آسیب‌رسان‌های درونی و بیرونی است. ما چنین حالتی را در هنرمندان شاهد هستیم؛ گاهی دنیای بیرونی برای آن‌ها به‌سختی وجود دارد. آن‌ها در جست‌و‌جوی خوبی در درون هستند. راه‌های بسیاری برای مقابله با تنهایی وجود دارد برای مثال، توانایی خاص هنری، عشق به طبیعت، حیوانات که همه نمودی از اعتقاد به ابژه‌های خوب‌ ‌اند که در‌عین‌حال نتوانسته‌اند در رابطه با انسان‌ها پرورش یابند.

5. نیاز به خلوت
در مقاله اصلا اشاره‌ای به این بخش نشده و از این بابت این بخش مهم است.
همۀ ما گاهی نیاز به خلوت داریم. این صرفا به این خاطر نیست که می‌خواهیم به چیزی فکر کنیم یا کاری بکنیم بلکه صرفا به این خاطر که نیاز داریم زمانی را با خود بگذرانیم. در چنین زمان‌های خلوتی، ما اقدام به بازگرداندن بخش‌هایی از خویشتن و همچنین رابطه‌ای نزدیک با ابژه درونی می‌کنیم. گاهی در چنین زمان‌هایی ابژه‌های بیرونی اخلال‌گر هستند. اگر این مهم شدتی افراطی به خود بگیرد افراد را به سمت عزلت‌نشینی می‌کشاند؛ این افراط حاکی از آن است که ارتباط با ابژۀ درونی به اندازۀ کافی امن نیست زیرا اگر این رابطه امن بود رابطه با ابژه‌های بیرونی نیز موفقت‌آمیز می‌شد.
یکپارچگی به معنای گردهم آوردن بخش‌های متفاوت خویشتن است. از طرفی همیشه آرزویی برای تنهایی وجود دارد. اما از طرف دیگر درونی کردن ابژۀ خوب برای یکپارچگی یک الزام است. اما ما حتی می‌خواهیم از آن ابژۀ خوب هم خلاص شویم. افراد به دنبال خویشتن هستند. ما از طرفی به ابژۀ خوب بسیار حسادت می‌کنیم و می‌خواهیم همه را خود به‌تنهایی انجام دهیم. این درواقع آرزوی خلاصی از چیزی است که قسمتی از خویشتن شده اما خویشتن نیست.
بیرون دادن خوبی با این‌که لذت زیادی دارد اما احساس محرومیت نیز ایجاد می‌کند. این احساس که ابژۀ خوب را درونی کردیم و قسمتی از ما شده است همچنان بدین معناست که به صورت ابژۀ خوب درونی احساس می‌شود اما هیچ‌گاه با خویشتن یکی نیست. این ابژه همیشه بخشی حیاتی از زندگی درونی است اما می‌تواند گاهی در صورت ازدیاد مُطالباتش به یک آسیب‌رسان بدل شود، از این‌رو اشتیاقی نیز برای خلاصی از آن وجود دارد.

6. تنهایی نوزاد/کودک
این بخش نیز مبحث جدیدی برای کتاب بوده ‌است:
تنهایی کودک شامل ایده‌آل‌سازی بزرگسالی و این تصور است که آن زمان هم‌نشینی واقعی خواهد یافت. ایده‌آل‌سازی بزرگسالی عنصری مهم در کودک تلقی می‌شود و با همه‌توانی مرتبط است. کودک امیدوار است در بزرگسالی تمام آنچه را که در کودکی قادر به انجام آن نیست انجام دهد. کودکان انتظار دارند در بزرگسالی خوشبخت شوند.
همانندسازی با ابژه‌ای که در معرض رنج است و از همه‌توانی دور افتاده، منجر به اخلال در فرایند ایده‌آل‌سازی و کاهش همه‌توانی می‌شود، از این‌رو زندگیِ در پیشِ رو بدون هم‌نشینی که فرد همیشه در آرزوی آن بوده بسیار سخت می‌شود.
اگر کودک بر دوش خود بار سنگینی از عدم‌توانایی در خوشحال کردن والدین و خواهر و برادرها تجربه کند احساس گناه و تنهایی در او شدت می¬یابد و منجر به تمایل کودک برای درون‌فکنی ناراحتی آنان می‌شود. در نتیجۀ چنین اضطراب‌های اولیه‌ای، برخی از بیماران افسرده‌وار احساس می‌کنند ابژه‌های درونی آن‌ها نیاز به یاری فوری‌ دارند و برای این‌که احساس رهایی و آرامش کنند نخست باید به آن‌ها کمک کنند.

7. همه‌توانی و امید
خوش‌بینی و احساس این‌که فرد قادر است صبر کند توسط همه‌توانی تغذیه می‌شود. در اینجا نیاز به همه‌توانی در حد مگالومنیک نیست بلکه در حد و شکلی معمول نیز کفایت می‌کند. این بخشی از این حس است که “بدون توجه به هر چیزی من می‌توانم ابژۀ خوب را حفظ کنم.” این احساس نیز مانند ایده‌آل‌سازی با یکپارچگی از بین می‌رود. اما همه‌توانی نیز هیچ‌گاه به صورت کامل از بین نمی‌رود. هر خوش‌بینی‌ای همچنان از این منبع نشات می‌گیرد. این عامل و ارتباط با امید همیشه پابرجاست. همه‌توانی حرکتی به سمت امید فراهم می‌کند. اهمیت همه‌توانی در آن است که نمی‌توانیم بدون آن زندگی کنیم. امید بدون همه‌توانی غیرممکن است. اما منابع دیگری نیز برای امیدواری وجود دارند: اعتماد به خویشتن و ظرفیت‌های خود و ابژۀ خوب.

8. مشکلاتی در یکپارچه‌سازی بخش‌های زنانه و مردانه شخصیت
فرد بایست با هزینه کردن دیگری پرورش یابد و این خود منبع مهمی در تنهایی است.
احساس گناه، فرایند ترمیم را برای هر دو والد راه می‌اندازد؛ همانندسازی یکی از مسیر‌های ترمیم است. همانندسازی با هر دو والد بسیار سخت است زیرا احساسات رقابت و حسادت در مسیر ترمیم اخلال ایجاد می‌کنند و دستیابی به هر دو موضع زنانه و مردانه بسیار دشوار است.

9. بالا رفتن سن و مرگ؛ تسلیم و پذیرش
همه این را می‌دانند که برخی با افزایش سن تلخ‌تر می‌شوند. خصومت ناشی از حس بیهودگی زندگیشان را اشغال می‌کند و آرزوهایی که به آن نرسیدند و ناکامی‌ها، روانشان را فرا می‌گیرد. اما در مقابل برخی افراد هم با افزایش سن ملایم‌تر می‌شوند که این خود حاکی از افزایش تحمل و گونه‌ای از پذیرش و تسلیم است. این‌ها نشان از اشتیاق به آشتی است؛ آشتی با تمام کسانی که فرد را آزرده کردند یا فرد از آن‌ها شکایت داشته است؛ آشتی با تقدیر پیر شدن و تمام ناکامی‌ها و معایب آن.
همانندسازی با جوانان به‌ویژه فرزندان و نوه‌ها جبرانی است برای پیری و تمام لذایذ از دست رفتۀ آن. این مهم همچنان حاکی از قدردانی است؛ قدردانی نسبت به تمام لذایذ و موقعیت‌هایی که برای همیشه از دست رفته‌اند. اگر رشد اولیه موفق بوده ¬باشد، تسلیم با امید و پذیرش سیر طبیعی زندگی که مرگ بخشی از آن است، همراه می‌شود. این تسلیم شدن دردناک است اما درعین‌حال بدین معناست که حسادت، ولع و تنفر غالب نبوده‌ و همۀ این‌ها به معنای پذیرش واقعیت است.
وقتی اضطراب گزند‌و‌آسیب در صدر باشد ترس از مرگ شدیدتر تجربه می‌شود؛ در اینجا فرد بر این باور است که مرگ، آسیبی از سمت ابژه‌های بد درونی است که می‌توانند بخش‌های خوب خویشتن و ابژۀ خوب را نابود کنند. هر چه اضطراب گزندوآسیب( تا حدی بیماری) شدیدتر شود، احساس لذت در زندگی کمتر و احساس تنهایی بیشتر تجربه می‌شود.
و در آخر باید افزود مرگ واقعی خواهر و برادرها یا والدین در کودکی و ترس از مرگ ناشی از چنین فقدان‌هایی، اثرات قابل توجهی برجای می‌گذارند و باعث افزایش تنهایی می‌شوند( کلاین خود خواهری داشت که عاشقانه دوست می‌داشت و او را در کودکی از دست داد…)، اما این احساس که این عزیزان دیگر نمی‌توانند زندگی کنند توسط فرایندهای درون‌فکنانه باعث افزایش احساس گناه و تنهایی می‌شود.

منبع:
• Milton, J. (2018). From the Melanie Klein archive: Klein’s further thoughts on loneliness. The International Journal of Psychoanalysis, 99(4), 929-946.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *