ترجمه و تلخیص: شهرزادهاشمی
پیشبرد یک جلسه یا یک درمان به ظرفیت تحمل اضطرب و درد هر دو طرف بستگی دارد. روانکاوان معاصر بر این باورند که افسانه روانکاو بدون اضطراب یا خشم نه تنها غیر ممکن است بلکه حتی مطلوب هم نیست. به گفته بیون روانکاوی شامل دو فرد وحشتزده است: یکی بیمار و یکی روانکاو؛ اگر غیر از این بود چرا باید به خود زحمت میدادند آنچه را همه میدانند کشف کنند. در واقع روانکاو از بیمار نمیترسد بلکه از فهم افکار و احساسات درک نشده وحشت دارد. در اینجا “شور و شوق” به معنای جرأت و تلاش برای فهم و درگیر شدن با احساسات مهم و پایه ای در جریان معنادهی و اکتشاف است.
به باور بیون شور و شوق از عشق، نفرت و دانش استخراج میشود؛ یعنی احساسی که با شدت و گرما اما بدون خشونت تجربه میشود. برای دستیابی به شور و شوق فرد باید ظهور احساسات دردناک را تاب بیاورد. احساساتی که به باور وی به غرایز و رانهها متصل هستند: کشش به سمت عشق، نفرت و کسب دانش (به ویژه دانش هیجانی). به باور وی این عناصر با هم پیوندهایی برقرار میکنند که خود این پیوندها نیز منجر به تجارب هیجانی جدیدی میشوند.
تحمل این هیجانها برای روانکاو هم اصلاً ساده نیست. روانکاو هم ممکن است به این دلیل بترسد که آنها را غیرمنطقی، متناقض یا غیراخلاقی بداند. آنها به شدت حس انسانیت، تخصص و آرزوی بلوغ و حفظ کنترل وی را تهدید میکنند. اما نکتهٔ مهم اینجاست که این احساسات اگر واقعی و ارزشمند باشند الزاماً هنگام بروز، تهدیدکننده و ترسناک تجربه میشوند. اما چون دردناک هستند افراد غالباً تمایل دارند تا از ادامهٔ ظهور و تجربهٔ آنها جلوگیری کنند.
درمان یک فرایند معنادهی است که به شدت مستلزم شور و شوق است. شور و شوقی که در آن عشق، نفرت و دانش بایست به صورتی کلی و نه پاره پاره تجربه و در فرایند تفکر یکپارچه شوند. خاصیت شور و شوق تولید نیست بلکه افزایش سطح فعالیت است. تفکری که در روانکاوی بدان نیازمندیم مستلزم افزایش فعالیت هیجانهای اصلی است. روانکاو از طریق پیوند دهی به هیجانهای فعال شده و ارزش نهادن به نقش آنها در تولید معنا به شور دست مییابد. وضعیتی از آگاهی روانی و هیجانی که حتماً برای وی دردناک و اضطراب آور است.
بیون هر بار به ما یادآوری میکند روانکاوان بدی هستیم که روانکاوان خوبی در ما در انتظار ظهور هستند. نه به این خاطر که صرفاً بی مهارت یا کم تجربه هستیم بلکه بدین دلیل که به عنوان انسان محدود هستیم. ما همگی از ناشناختههای درون خود و بیمارانمان میترسیم. ما همگی از ظهور احساسات بدوی میترسیم و نسبت به رشد و مواجه شدن با پیامدهای اکتشافهای هیجانی مقاومت میکنیم. شور و سوق عنصر بسیار مهمیدر اکتشاف است. به صورت ایدهآل، شور و شوق آن عنصری است که ما را از روانکاو بد به سمت روان کاو بهتر شدن سوق میدهد. اما در واقعیت، روانکاو به عنوان یک انسان نمیتواند دایما به چنین ایده آلی دست یابد.
به صورت خلاصه باید گفت ما به عنوان روانکاو دائماً مستعد درگیری با تعارض وجودی میان نیاز به کار با تجارب هیجانی و اشتیاق به اجتناب از درد هستیم. ما باید دائماً تجربه هیجانی دردناک خویش را در جهت دستیابی به شور حل و فصل نمایيم. اما سوال همیشگی اینجاست که ما هر روز و در هر جلسه تا چه اندازه برای رویارویی با این مسائل آمده هستیم؟
Reference: Billow, R. M. (2000). Bion’s “passion”; the analyst’s pain. Contemporary Psychoanalysis, 36(3), 411-426.