سوگواری

نویسنده: سلمان اختر

مترجم: مانا علوی

 

صِرف کلمۀ سوگواری یادآور اشک ریختن، مراسم تدفین و صدای شیون و گریستن است. با کلمۀ سوگواری تصویر زن و مردی در حال گریه، مراسم مرده‌سوزی یا دفن کردن و بیان سخنان اندوهگین تداعی می‌شود. این‌که باید این‌گونه باشد قابل درک است چراکه ما با مرگ، فردی که مورد عشق است را از دست می‌دهیم و این محرک قدرتمندی برای واکنش عاطفی است که به آن سوگواری می‌گوییم.

اصطلاح “سوگواری” به شیوه‌ای گسترده‌تر مورد استفاده قرار می‌گیرد و به زنجیره‌ای از احساسات ناشی از فقدان، چه بزرگ و چه کوچک، اشاره دارد. این می‌تواند طیفی باشد که از دست دادن سلامتی تا ثروت مادی را در برمی‌گیرد. همان‌طور که جراحی قطع عضو بدن موجب سوگواری می‌شود، وقتی ماشین فردی به سرقت ‌رود هم موجب سوگواری می‌شود. رویدادهای کمتر دراماتیک دیگری هستند که توانایی تحریک احساسات مرتبط با سوگواری را دارند. از دست دادن قرار ملاقات با دوستی خارج از شهر، گم کردن یک خودکار ارزشمند، نتیجۀ بد و غیرمنتظره در آزمون پذیرش دانشگاه، همۀ این‌ها می‌توانند موجب سوگواری ما شوند.

تظاهرات و متغیرها

چنین مفهوم گسترده‌ای از سوگواری با کاربردهای محدودش وجوه مشترکی دارد. در هر دو صورت [چه سوگواری مادی و چه سوگواری غیرمادی]، سوگواری شامل مجموعه احساساتی است که هنگام روبه‌رویی فرد با فقدان و گذشت زمان، آشکار می‌شود. شوکه شدن و کفر گفتن ازجمله پاسخ‌های فوری هستند، (من هفتۀ پیش اون رو دیدم و به نظر خوب می‌رسید!). به‌زودی درد عاطفی جایگزین این‌ها می‌شود و احساس ناامیدی جایگزین اشتیاق. بسته به میزان از دست دادن ممکن است این مرحله با اختلالات فیزیولوژیکی همراه شود. اغلب افسوس خوردن، کوبیدن به قفسۀ سینه، کشیدن مو، زجّه زدن، از دست دادن اشتها، به‌هم ریختگی خواب مشهود است. با گذشت زمان این آشفتگی‌ها حل می‌شود. در سوگواری از فرد متوفی به نیکی صحبت می‌شود و نقص‌های او نادیده گرفته می‌شود، ابژۀ از دست‌رفته، ابژۀ ایده‌آلی می‌شود که فروید در مقالۀ ماتم و مالیخولیا بیان می‌کند. در کشمکش‌های فرد سوگوار این ذهنیت وجود دارد «اگر من این کار را انجام می‌دادم یا آن کار را، این اتفاق نمی‌افتاد». گرچه تحمل احساس گناه برای غصه پیش‌پا‌افتاده نیست ولی لحظات ناخوشایندی از خودسرزنشی[1] به وجود می‌آید. در ابتدا فرد در رویارویی با فقدان، زودرنج یا حتی خشمگین می‌شود. اما این دیر یا زود می‌گذرد. احساس عمیقی از تنهایی و غم و اندوه فرد را فرا می‌گیرد. فرد عزادار خود را در حال نوسان بین رنج و عذاب، اندوه برای فرد درگذشته، بی‌تفاوتی و دست کشیدن از پذیرش تغییر در شرایط می‌بیند.  به‌تدریج پرتویی از امید در فضای روانی فرد سوگوار ایجاد می‌شود و فضای بالقوه‌ای برای یک جایگزین باز می‌شود. به نظر می‌رسد شب به روز تغییر پیدا می‌کند.

نباید این توصیفات، به صورت الگویی تلقی شوند، باید سریع برخی مواردِ احتیاط را اضافه کنم. در ابتدا، غم و اندوه بسیاری موج می‌زند. اندوه زیاد می‌شود و افول می‌کند. درست هنگامی که به نظر می‌رسد فرد بهبود یافته، با اندوه تازه‌ای روبه‌رو می‌شود. غم و اندوه به‌سختی یک فرایند خطی محسوب می‌شود. مراحل شرح داده شده در اینجا به اندازۀ زیادی برای اهداف آموزشی مفید است و تجربه‌های انسانی معمولا پیچیده‌تر از فهرستی از علائم[2] است. در ثانی، هیچ سوگواری کاملی اتفاق نمی‌افتد، به این معنا که فرد تاکنون از ابژۀ محبوب مفقود خویش دست برنداشته‌. فقط به جایی دیگر و قلب فردی دیگر حرکت می‌کند. مطمئنا درد کم می‌شود و احساسات به‌راحتی تحریک نمی‌شوند. زخم خوب می‌شود ولی جای زخم همچنان باقی می‌ماند.

احتیاط سوم مربوط به این واقعیت است، سوگواری فرایندی است که زمان خودش را می‌گیرد، برای مثال حدود دو سال طول می‌کشد تا از دست دادن یک عشق حقیقی یا از هم پاشیدن یک رابطۀ جدی عاشقانه، بهبود یابد. مانند زخم بدن، این روند را نمی‌توان سرعت بخشید. اما در صورت بروز برخی عوامل پیچیده، می‌توان آن را به تاخیر انداخت. برای مثال، اگر مرگ غیرمنتظره‌ای اتفاق افتد یا شرایط وحشتناکی ایجاد شود که نتیجۀ خودکشی باشد و حرف‌های ناراحت‌کننده‌ای بین فرد مرده و باقی‌ماندگان ردو‌بدل شده باشد باعث می‌شود سوگواری طولانی ‌شود. علاوه‌براین تاثیر روزبه‌روز واقعیت بر فرد سوگوار باعث می‌شود غم و اندوه سخت‌تر برطرف شود. از این‌رو، مرگ سرپرست نان‌آور خانواده سخت‌تر از مرگ مادربزرگ سالخورده‌ای است که مدت‌ها از سرطان رنج می‌برده.

سوگواری برای مرگ کودک بسیار دشوار است اگرچه غیرقابل تحمل نیست. نه‌تنها این برخلاف نظام طبیعت است (برای مثال، اول مادربزرگ‌ها می‌میرند سپس والدین و بعد فرزندان و غیره) بلکه به‌مثابۀ کشتن رویا و امید آینده است. والدین از عهدۀ احساس «گناه بازماندگان» برمی‌آیند و غم و اندوه را کابوسی برای زندگی طولانی‌مدت می‌دانند. زمانی درد بیشتر می‌شود که از دست دادن فرزند در بزرگسالی اتفاق افتد. فرزند را به آستانۀ سنین بزرگسالی رساندن و سپس از دست دادنش به‌راستی ویران‌کننده است. این‌که والدین در سنین نوجوانی فرزندان اصولا مخالف هدف آنها هستند، سوگواری چنین فقدانی را بیشتر می‌کند.

غم‌ و اندوهی سخت و پیچیده

وقتی غم و ‌اندوه سخت و پیچیده می‌شود، مظاهر سوگواری برای مدت زیادی طول می‌کشد. تمایل به غمگین بودن، احساس این‌که فرد مرده واقعا نمرده یا هر دوِ این احساسات، معمولا برای چند روز یا چند هفته تجربه می‌شود ولی حال ماه‌ها و سال‌ها بسط پیدا می‌کند. تغیرات زبانی همراه با پذیرش مرگ (مثلا عبارت “عمو الوین عاشق شیرینی است” به عبارت “عمو الوین عاشق شیرینی بود” تغییر پیدا می‌کند) به تاخیر می‌افتد و رویاهای معمول اوایل سوگواری (مثل دیدن این‌که فرد مرده، زنده است و نجات او از تهدیدهای زندگی) چند ماه اول ادامه پیدا می‌کند.

به شکل قابل توجهی علائم جدیدی ظاهر می‌شوند. از همه مهم‌تر، نگرش عجیب‌وغریب دربارۀ تملک بر دارایی فرد مرده است. در شرایط عادی، چیزهایی که فرد مرده از خود به جا گذاشته (ناآگاهانه) به سه دسته تقسیم می‌شوند: چیزهایی که دور ریخته می‌شوند (مثلا مسواک، جوراب)، چیزهایی که به فقرا داده می‌شوند (مثلا لباس‌های قدیمی، کفش) و دارایی‌هایی که به اعضای خانواده منتقل و توسط آنها نگه داشته می‌شوند (برای مثال؛ جواهرات، گواهی‌نامه‌ها، مجلات خصوصی، نوشته‌های ناتمام). از این گذشته، این میراث نه خیلی سریع تقسیم می‌شوند و نه با تاخیر، معمولا چند هفته تا چند ماه طول می‌کشد. با‌این‌حال در غم و اندوهِ سخت و پیچیده در این زمینه بی‌توجهی به زمان دیده می‌شود. برخی بلافاصله خود را از متعلقات فرد مرده خلاص می‌کنند ( با تلاشی جادویی برای انکار آنچه اخیرا اتفاق افتاده) یا همیشه به آنها می‌چسبند، چراکه خود را قادر به دور ریختن آنها نمی‌دانند.

تحول دیگر این است که چیزهایی که باید دور ریخته شوند (مثل: دندان مصنوعی، لباس‌زیرهای قدیمی، عینک چشم، بطری نصفۀ کِرِم پوست) به طرز حیرت‌انگیز و عجیب‌و‌غریبی نگه داشته می‌شوند. این‌ها را نه می‌توان استفاده کرد نه می‌توان دور انداخت. حتی نمی‌توان آنها را دید. دیدن آنها احساسات دردناک اضطراب، درد و غم را ایجاد می‌کند. این چیزها دیگر مصنوعات فیزیکی نیستند، آنها تبدیل به چیزی می‌شوند که ولکان[3] «ابژه‌های پیونددهنده» نامید یعنی چیزهایی که به طرز اسرارآمیز و ناگفته‌ای فرد باقی‌مانده را به فرد مرده پیوند می‌دهد.

با توجه به این، جای تعجب نیست قبر مرده تبدیل به جایگاهی برای احساسات سخت و پیچیده برای باقی‌مانده‌های داغ‌دیده شود. در غم و‌ اندوه عادی احساسات نسبت به قبر فرد مورد علاقه شامل احترام و ترکیب خاصی از اشتیاق و حس دیدار دوباره می‌شود. در سالگرد درگذشت، مناسبت‌های مذهبی‌ و زمانی که فرد جدیدی به خانواده اضافه می‌شود -حالا یا با ازدواج یا با تولد-، سر زدن به مقبره اتفاق می‌افتد؛ با گذشت زمان سرِ خاک رفتن کم می‌شود. با‌این‌حال، هنگامی که غم و اندوه پیچیدگی داشته باشند مقبره معنای احساسی بیشتری پیدا می‌کند. یا فردی کلا از بازدید مقبره امتناع می‌کند (حتی فراموش کردن مکان آن) یا به آن وابسته می‌شود و دوباره‌و‌دوباره به آنجا می‌رود. شکل جایگزین این پدیده «اعتیاد به آگهی ترحیم» است، بر این اساس فرد با احساس حل‌‌نشدۀ غم، احساس اجبار می‌کند که هر روز بخش آگهی ترحیم روزنامه را چک کند. پیدا نکردن نام شخص مورد عشق که مدت‌ها پیش درگذشته موجب می‌شود فرد به صورت ناخودآگاه اطمینان خاطر پیدا کند که شخص مورد عشق هنوز زنده است.

چیزی که این توضیحات به آن اشاره‌ای نمی‌کند علت یا دقیق‌تر دلایل حل نشدن اندوه و ‌وغم است. مطمئنا عمق دلبستگی با فرد ازدست‌رفته و درگیری‌های درونی وبیرونی اطرافیان هنگام از دنیا رفتن او  به سخت شدن سوگواری کمک می‌کند. اما آنچه برخلاف احساسات مشترک در این فرایند دیده می‌شود خشم حل‌نشده است یا خصومتی حقیقی نسبت به فرد مرده که نقش مهمی در «یخ‌زدگی» فرایند اندوه دارد. داینامیک این فرایند به شرح زیر است: هنگامی که از احساسات و فانتزی ویرانگر و خصمانه نسبت به فردی که مرده صحبت نمی‌کنیم، اجازه می‌دهیم مرگ او به‌مثابۀ «کشتن» باشد، این نتیجۀ تراکم و درهم فرو رفتن خشم سرکوب‌شده همراه با ضرورت واقعیت دیکته‌شده‌ای است که خشم باید از ابژه دور شود.

ارزیابی و تشخیص

مهم است که هر پزشکی جدا از تخصص‌اش در مواجهه با اندوه و سوگواری، برخی از ملزومات فردی را در چنین موقعیتی بداند. اولین و مهمترین این است که پزشک نباید با شنیدن مردن پدر یا مادر یا برادر یا خواهر یا دختر یا پسر، توجهش را به جنبه‌های درمان این رویداد محدود کند. باید دربارۀ ماهیت انتظار مرگ در مقابل  مرگ ناگهانی، شرایط پیرامون آن و تأثیری که مرگ بر فرد داشته سؤال کند. در مرحلۀ بعد، باید دربارۀ مراسم تشییع جنازه سؤال بپرسد و از میزان حضور افراد در آن کنکاش کند. دربارۀ سرنوشت خاکسترها باید پرس‌و‌جو کرد (اگر مرده سوزانده شده) یا از محل قبر (درصورت دفن وی) و از احساساتی که برانگیخته می‌شود به ‌صورت ملایمی سوال کرد. همین امر دربارۀ دارایی‌های مادی فرد متوفی هم صدق می‌کند. وضعیت آنها چقدر سریع بوده، چقدر به تاخیر افتاده؟ چه ابژه‌هایی در موقعیت فرد متوفی بوده و چه احساساتی وابسته به آنها بوده؟ طرح چنین سوالی باعث می‌شود نگاهی اجمالی نسبت به پیشرفت یا انسداد روند سوگواری داشته باشیم. همان‌طور که این مکالمه در حال انجام است درمانگر باید تغییراتی که با پذیرش عمیق مرگ فرد مرده در زبان اتفاق می‌فتد را در ذهن یادداشت کند.

بیشتر درمانگران می‌دانند، یک واقعیت ساده به‌سختی و بیش‌از‌حد مورد تاکید قرار می‌گیرد: اندوه معمولی نیازی به مداخلۀ درمانی ندارد. به نوعی این یک روند طبیعی است. باید این نگرش را داشته باشیم که همۀ رنج‌های انسان بیماری نیست، برخی از دردها از زندگی جدایی‌ناپذیرند. این بدان معنی نیست که افراد با سطح عادی غم و ‌اندوه به درمانگر مراجعه نکنند. بررسی‌ها نشان می‌دهد هنگامی که این اتفاق می‌افتد، فقدان حمایت خانوادگی و اجتماعی باعث می‌شود تا یک امر طبیعی نیازمند درمان شود. به موازات این بررسی‌ها، رویکرد بالینی باید شامل اظهارات همدلانه، بیان مطالبی در باب ماهیت غم‌ و اندوه و کنار گذاشتن خط‌مشی‌های نسبتا دست‌و‌پا‌گیر باشد همراه با این اطمینان که دسترسی‌پذیری مسائل را سخت‌تر می‌کند. با‌این‌حال اگر شواهد حاکی از بیشتر شدن پیچیدگی غم و اندوه باشد (پریشانی عاطفی طولانی، عدم تغییر زبان، مشکلاتی در دارایی‌های مادی فرد متوفی و غیره) مداخلات درمانی ضروری می‌شود.

درمان

موارد فوق بر انواع کمک‌هایی دلالت دارد که برای افرادی به‌کار برده می‌شود که سوگواری حل‌نشده دارند و نیازمند کمک‌اند. صدالبته که گوش دادن به غم و اندوه آنان باید همراه با همدلی، احترام، فقدان و سوگ باشد و همۀ این‌ها نباید با حس خوشایندی همراه باشد. درمانگر فارغ از این‌که مراجع در حوزۀ سلامت قرار دارد یا نه، باید فضای روانشناختی کافی را برای داغداران فراهم کند تا داستان خود را شرح دهند. توصیه می‌شود مداخلات مستقیم زیادی صورت نگیرد و همچنین اظهار نظرهای عقلانی. نیاز است تا شاهد غم و اندوه باشیم. به طور کلی شنیدن صبورانه و کوتاه سخن  گفتن و تایید گا‌گاه، کافی است و نشان می‌دهد که درمانگر درد بیمار را درک می‌کند. ممکن است درمانگر به بیمار کمک کند تا با جزئیات بیشتری صحبت کند و بیمار را به آوردن عکس‌های فرد مرحوم تشویق کند و همراه بیمار به عکس نگاه کند. این امر یادآوری خاطراتی که تا کنون سرکوب شدند را تسهیل می‌کند و احساسات متوقف‌شده را آزاد می‌کند.

با‌این‌حال چنین گوش دادن و اظهارات تصدیق‌آمیزی نباید شکاکیت درمانی را تحت‌الشعاع قرار دهد. در گوش دادن به فردی با غم و اندوه پاتولوژیک، باید گوش سوم را برای نشانه‌های کلامی و غیرکلامی نگاه خصمانۀ بیمار نسبت به فرد متوفی تیز کرد. ابتدا چنین اشارات و گریزهایی در سکوت استنباط می‌شوند. به عبارتی دیگر پیش از این‌که بیمار اشاره‌ کند که نسبت به فرد متوفی تا حدودی دوسوگرا بوده، باید مایۀ تراژیک اندوه بیان شود. این تنها با شناخت آگاهانه و پذیرش احساسات منفی نسبت به متوفی است که منجر می‌شود بیمار کاملاً با واقعیت روانشناختی خود آشنا شود. این مرحله برای حل شدن مناسب اندوه لازم است.

تکنیک‌های شناخته شده دربارۀ «درمان دوبارۀ اندوه» استفاده از ابژه‌های پیوند‌دهنده است که در بالا توضیح داده شد. درمانگر نه‌تنها افراد داغدار را ترغیب می‌کند تا بیشتر و واضح‌تر دربارۀ احساس از دست دادن صحبت کنند بلکه آنها را تشویق می‌کند تا «ابژه‌های پیونددهنده» را به اتاق درمان بیاورند. مواجهه و لمس کردن آنها، و یادآوری مجدد دربارۀ آنها (و از این طریق، احساسات پیچیده فرد نسبت به شخص از دست رفته) به آب شدن اندوه یخ‌زده کمک می‌کند. کمک ابژه‌های بی‌جان به احیا و برطرف کردن واکنش عاطفی نسبت به کسی که خودِ او اکنون بی‌جان شده، پارادوکس عجیبی است که می‌تواند در میان اشک لبخندی از قدردانی بر چهره بنشاند. چنان‌که آنها می‌گویند: زندگی است دیگر!

[1]. Self-blame.

[2]. Symptom.

[3]. Volkan.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *