پوچی در روزگار کرونا

تألیف: شهرزاد هاشمی

 

این روزها دائما از ما می‌خواهند فاصلۀ اجتماعی را حفظ کنیم، اگر شغل‌مان ضروری نیست سر کار نرویم یا از دور کار کنیم و در خانه بمانیم. اصولا صبح‌ها را با خبر تعداد جدیدی از مبتلایان یا مرگ کسانی که می‌شناسیم و نمی‌شناسیم، شروع می‌کنیم و در پایان روز هم بعد از رعایت تمام نکات بهداشتی و خواندن اخبار، احتمالا در آینه نگاهی به خود می‌اندازیم خودی که -اگر واقعا در قرنطینه بوده باشیم و نکات بهداشتی را رعایت کرده باشیم- به احتمال زیاد حتی ظاهرش هم بسیار متفاوت از روزگار پیش از کورونا شده؛ احتمالا تاحدی رنگ‌پریده و بی‌رنگ‌و‌رو. در‌همین‌حال، صدایی در پسِ ذهن ما از ما می‌پرسد “آیا این همان من هستم؟، این همان زندگی من است؟ اصلا هنوز نام زندگی برای چنین شرایطی مناسب است؟ چطور در این میان گروهی اصرار دارند به روند “عادی” زندگی خود ادامه دهند؟ این همه تاکید بر “عادی” بودن به چه دلیل است؟”

?عادی یعنی آنچه ما به ضرب‌و‌زور در زمانه‌ای با تغییرات و سردرگمی‌های زیاد میان استانداردها، ارزش‌ها و ایده‌آل‌های متفاوت و گاهی متناقض امروزی، برای خود ساخته‌ایم. تعریف و روتین‌های ثابتی که به ما و زندگی ما معنا می‌دهد و به‌نوعی هویت ما را می‌سازد. ناگهان تمام این عادی‌ها را باید رها کنیم اما رها کردن عادی‌ها به‌نوعی رها کردن بخش‌هایی از هویت ماست.

?آیا به‌راستی زندگی متوقف شده؟ این سوال مهمی است. باید گفت هم بله و هم خیر. حتما زندگی به معنای گذشته متوقف شده‌است. در اینجا ما با یک تغییر بزرگ روبه‌رو هستیم. هر تغییری، در خود مرگی دارد، سوگی و از دست دادنی. تغییر به این معناست که آنچه قبلا بوده یا داشتیم از دست رفته و جای خود را به چیز یا فرد جدیدی داده. انگار اگر می‌خواهیم به زندگی ادامه دهیم راهی نیست جز اینکه بنشینیم و به حال تمام از دست رفته‌های‌مان -چه موقتی و در اغما، چه دائمی و در دام مرگ- که از بد روزگار در این دوران خاص هم کم نیستند، سوگواری کنیم. به نظر می‌رسد این‌روزها باید بیش‌از‌پیش بدانیم که چگونه رنج کشیم.

?برخلاف باور بسیاری، درد ربطی به مرگ ندارد. درد و رنج جزو زنده‌ترین ویژگی‌های زندگی‌ است و مرگ، تنها زمانی اتفاق می‌افتد که در آن هیچ دردی نباشد. به باور رونالد دیوید لنگ روان‌پزشک بریتانیایی، زندگی سرشار از درد است و شاید تنها دردی که می‌توانیم از آن اجتناب کنیم، درد ناشی از تلاش برای اجتناب از دردهاست. در همین راستا ویلفرد بیون روانکاو بریتانیایی، نیز به ما گوشزد می‌کند که دو راه برای رویارویی با درد در زندگی داریم: یا با آن روبه‌رو شویم یا دائما از آن فرار کنیم. به باور او، رشد روانی مستلزم حرکت از مرحلۀ فرار از درد به سوی مرحلۀ پذیرش، تحمل و کشیدن درد است (ج. سیمینگتون و ن. سیمینگتون، 2002).

?به‌طور‌کلی می‌توان گفت زندگی در ذات خود معنایی همیشگی ندارد و حتی بی‌معناست و ما نیز در زندگی، کم‌و‌بیش همیشه دردمندیم و دائما به دنبال تسکین این دردها هستیم. اما به صورت متناقضی تنها راه نجات روانی ما این است که با بی‌معناییِ زندگی روبه‌رو شویم و دردهای زندگی را به تصویر کشیم و بتوانیم دربارۀ پوچی زندگی سخن بگوییم. ما پس از درد کشیدن‌ها و سوگواری‌های اجتناب‌ناپذیر و متعدد زندگی، اندک‌اندک توان آن را پیدا می‌کنیم که روایتی از خود و زندگی‌مان بسازیم و در مواقع لزوم آن را بازسازی و ترمیم کنیم، دو مورد آخر دقیقا همان چیزی است که در این دوران بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم. اما حالا سوالی که باید از خود بپرسیم این است که تا چه اندازه برای تمام این‌ها آمادگی روانی داریم؟

✳️ منابع:

Symington, J., & Symington, N. (2002). The clinical thinking of Wilfred Bion. Routledge.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *